زمان فوق لیسانس یک هم اتاقی با اصلیت افغانی در خوابگاه داشتم. رشته دندانپزشکی میخواند. مدتها پیش همراه خانوادهاش از افغانستان به ایران مهاجرت کرده بودند. پدرش را در جنگ عراق و ایران از دست داده بود. آدم آرام و همراهی بود. اما اجازه کار در ایران نداشت چون ایرانی نبود. مجبور بود در مطب دیگران به صورت قراردادی کار کند. نمیدانم بعد از اتمام درسش چه کرد.
حدود شش ماه از آمدنم به امریکا نگذشته بود که یک افغان دیگر را در دانشگاه پیدا کردم و در مورد آن در وبلاگم نوشتم. گرچه متاسفانه ایرانیهایی هستند (حتی در قشر تحصیل کرده های دانشگاههای امریکا) که به افغانی ها نگاه خوبی ندارند، اما من آنها را آدمهای فهمیده، متفکر و قابل معاشرتی یافتم. حتی همانهایی که در ایران بقولی «کارگری» میکردند حرفهایی برای گفتن داشتند که یک شهروند ایرانی نداشت. برایم بسیار جالب است که بسیاری از ایرانیهایی که سعی میکنند خود را افغانها جدا کنند، از فرهنگ و تاریخ آنها چیزی نمیدانند. افغانستان و ایران تا حدود ۲۶۰ سال پیش، یک سرزمین بودند. کسانی مانند مولوی زاییده سرزمینی اند که امروز افغانستان نامیده میشود. اما ما هر چه که خوب است را مالک میشویم و هر آنچه که به مذاقمان خوش نمیآید را به تقصیر «دیگران» میاندازیم. من بسیاری از انسانهای آن سرزمین را که از نزدیک با آنها سر و کار داشتهام بسیار پاک و درستکار یافتم. شاید هم همان درستکاری شان، بازار برخی نابکاران را چنان کساد کرد که به زور آنها را مجبور کردند از سرزمینی که اجدادشان میتوانستند براحتی در آن زندگی کنند، برانند. بعضی از مردمان آن سرزمین را از دانشگاه (در ایران) میشناسم و وبلاگ تعدادی از آنها را هم دنبال میکنم. امروز این پست وبلاگ "زندگی در بامیان" را میخواندم که مرا به این فکر فرو برد که واقعا این «هویت» چیست که از فرهنگ تا فرهنگ و از آدم تا آدم اینقدر متفاوت است.
به عمق آدمهای دور و نزدیک که میروم، تعریف هویت را به اندازه تعریف عشق مبهم و وسیع مییابم. برخی از دوستانم برای حفظ قسمتی از هویت، تلاش میکنند که کلمات فارسی قدیمی را دوباره زنده کنند. برخی دیگر، نامهای فارسی بر فرزندانشان میگذارند. گروهی دیگر، تاریخ کهن را از دل کتاب و خاک بیرون میکشند. آداب و مراسم خاص هر اتفاقی هم، روش برخی دیگر برای حفظ هویت است. گاهی هم بین آدمهای امروزی که درگیر هویتهای دیروزی اند، ناسازگاری و جنگی پیش میآید. تنها برای اینکه با زور نگاه خود از هویت را همه گیر کنند. شاید یک دلیل آنها برای چنین درگیری این است که میدانند آنقدر حرفشان ناحساب است که جز با زور به پیش نخواهد رفت.
به گمان من هویت تعریفی وابسته به زمان و مکان است. مثلا زبان همیشه تغییر کرده است. زبانی مادری امروزی - که به غنی بودن آن میبالیم، با زبان نیاکانمان در یکی- دو هزار سال پیش آنقدر تفاوت دارد که شاید به نگاه قدیمیها ما هویتمان را از دست دادهایم. سرزمین ما نیست که به ماهویت میدهد بلکه ما هستیم که به سرزمین مان هویت میدهیم. رفتار ماست که نشان میدهد از فرهنگ چه بر دوش داریم. هنوز هم نمیدانم چرا سطحی نگری و ظاهر بینی آنقدر رواج دارد که اگر کسی نتواند به زبان آبا و اجدادش سخن بگوید یا مانند آنها لباس بپوشد، برچسب بی هویتی میخورد. اگر گروهی «باید» دنباله رو گذشتگان گردند، پس تنوع، یادگیری ماهیت رفتارها، و مهمتر از همه توانایی تصمیم گیری به عنوان یک فرد مستقل چه ارزشی خواهند داشت؟ آنوقت از کجا بدانیم که به «والد» درونمان ارزشی بیشتر از «بالغ» ندادهایم؟ هویتی که بر مبنای احترام به خود نباشد چه ارزشی خواهد داشت؟ بر چه اساسی بدانیم که بهتر است تغییر کنیم یا نه؟ مهمتر از آن، آیا این حق را داریم که نظر دیگران را مطابق نظر خود تغییر دهیم؟ اگر زمانی بفهمیم که نظر دیگران بهتر از نظر ما بوده است، چه میکنیم؟
هویت یک نگاه خودخواهانه به خود یا گروه خود یا مجموعه آدمهای محدود به مکان نیست. به نظر من اگر اهمیت هویت به بهای زیر پا گذاشتن حق دیگران با هویت دیگری باشد، بیشتر معنایی از بی هویتی دارد. دست یازیدن به هر وسیلهای برای رسیدن به هر آنچه که میخواهیم، پیوندی با حفظ هویت ندارد. به گمان من هویت نه با زور و نیرنگ به دیگران تحمیل میشود و نه از تغییر هراسی دارد. به درختی پر میوهای میماند که اگر لازم باشد هنگام توفان خم میشود. چون میداند که اگر خم نشود، میشکند!
نگذاریم که هر چیزی به نام هویت به کام مان ریخته شود که چنین چیزی از بیهویتی واقعی سرچشمه میگیرد و تنها به کام کسانی شیرین است که به دنبال لگام یا بردگی جماعتی میگردند که فرمانبرانی رام باشند. اگر توانایی زیر سوال بردن چیزهای کوچک و بزرگ را از دست بدهیم، توانایی کشف ماهیت را از دست خواهیم داد. مهم است که بدانیم تا چه حد رفتار دیگران به ما مربوط است یا نیست. همگون بودن یا همگون کردن، بیشتر نابود کننده هویت است تا تقویت کننده آن. اگر همه مجبور باشند که مانند هم فکر کنند و یا تنها از یک الگو پیروی نمایند، پس چه چیزی آنها را از یکدیگر متمایز میکند؟
این مطلب، انتهایی ندارد. ولی بدانیم که همانگونه که گاهی تعریف منطق مورد سوء استفاده قرار گرفته است، بر هویت هم چنین جفایی رفته است. بهتر است حتی فراتر از چارچوب فرهنگی خود، با نگاهی از بیرون، بیندیشیم که هویت چیست.
به عمق آدمهای دور و نزدیک که میروم، تعریف هویت را به اندازه تعریف عشق مبهم و وسیع مییابم. برخی از دوستانم برای حفظ قسمتی از هویت، تلاش میکنند که کلمات فارسی قدیمی را دوباره زنده کنند. برخی دیگر، نامهای فارسی بر فرزندانشان میگذارند. گروهی دیگر، تاریخ کهن را از دل کتاب و خاک بیرون میکشند. آداب و مراسم خاص هر اتفاقی هم، روش برخی دیگر برای حفظ هویت است. گاهی هم بین آدمهای امروزی که درگیر هویتهای دیروزی اند، ناسازگاری و جنگی پیش میآید. تنها برای اینکه با زور نگاه خود از هویت را همه گیر کنند. شاید یک دلیل آنها برای چنین درگیری این است که میدانند آنقدر حرفشان ناحساب است که جز با زور به پیش نخواهد رفت.
به گمان من هویت تعریفی وابسته به زمان و مکان است. مثلا زبان همیشه تغییر کرده است. زبانی مادری امروزی - که به غنی بودن آن میبالیم، با زبان نیاکانمان در یکی- دو هزار سال پیش آنقدر تفاوت دارد که شاید به نگاه قدیمیها ما هویتمان را از دست دادهایم. سرزمین ما نیست که به ماهویت میدهد بلکه ما هستیم که به سرزمین مان هویت میدهیم. رفتار ماست که نشان میدهد از فرهنگ چه بر دوش داریم. هنوز هم نمیدانم چرا سطحی نگری و ظاهر بینی آنقدر رواج دارد که اگر کسی نتواند به زبان آبا و اجدادش سخن بگوید یا مانند آنها لباس بپوشد، برچسب بی هویتی میخورد. اگر گروهی «باید» دنباله رو گذشتگان گردند، پس تنوع، یادگیری ماهیت رفتارها، و مهمتر از همه توانایی تصمیم گیری به عنوان یک فرد مستقل چه ارزشی خواهند داشت؟ آنوقت از کجا بدانیم که به «والد» درونمان ارزشی بیشتر از «بالغ» ندادهایم؟ هویتی که بر مبنای احترام به خود نباشد چه ارزشی خواهد داشت؟ بر چه اساسی بدانیم که بهتر است تغییر کنیم یا نه؟ مهمتر از آن، آیا این حق را داریم که نظر دیگران را مطابق نظر خود تغییر دهیم؟ اگر زمانی بفهمیم که نظر دیگران بهتر از نظر ما بوده است، چه میکنیم؟
هویت یک نگاه خودخواهانه به خود یا گروه خود یا مجموعه آدمهای محدود به مکان نیست. به نظر من اگر اهمیت هویت به بهای زیر پا گذاشتن حق دیگران با هویت دیگری باشد، بیشتر معنایی از بی هویتی دارد. دست یازیدن به هر وسیلهای برای رسیدن به هر آنچه که میخواهیم، پیوندی با حفظ هویت ندارد. به گمان من هویت نه با زور و نیرنگ به دیگران تحمیل میشود و نه از تغییر هراسی دارد. به درختی پر میوهای میماند که اگر لازم باشد هنگام توفان خم میشود. چون میداند که اگر خم نشود، میشکند!
نگذاریم که هر چیزی به نام هویت به کام مان ریخته شود که چنین چیزی از بیهویتی واقعی سرچشمه میگیرد و تنها به کام کسانی شیرین است که به دنبال لگام یا بردگی جماعتی میگردند که فرمانبرانی رام باشند. اگر توانایی زیر سوال بردن چیزهای کوچک و بزرگ را از دست بدهیم، توانایی کشف ماهیت را از دست خواهیم داد. مهم است که بدانیم تا چه حد رفتار دیگران به ما مربوط است یا نیست. همگون بودن یا همگون کردن، بیشتر نابود کننده هویت است تا تقویت کننده آن. اگر همه مجبور باشند که مانند هم فکر کنند و یا تنها از یک الگو پیروی نمایند، پس چه چیزی آنها را از یکدیگر متمایز میکند؟
این مطلب، انتهایی ندارد. ولی بدانیم که همانگونه که گاهی تعریف منطق مورد سوء استفاده قرار گرفته است، بر هویت هم چنین جفایی رفته است. بهتر است حتی فراتر از چارچوب فرهنگی خود، با نگاهی از بیرون، بیندیشیم که هویت چیست.