تا میشنود که: «آدم باید همیشه در زندگی خوشبخت باشد...»
حرف او را قطع میکند و میگوید:
«شدهایم چون گدایان خوشبختی! هر چیز زندگیمان شده بر پایه اینکه خوشیم یا نه... اینکه اگر خوشحال نیستیم، غمگین شویم... اگر متنفریم خشم بورزیم... اما نیاموخته ایم که با تمام بالا و پایین ها زندگی کنیم... گدای شادی نباشیم. اگر شادی آمد در آغوشش کشیم و اگر نیست زندگی کنیم. حس کنیم و بیاموزیم حتی اگر شادی در آن نیست. ما مصرف کننده خوشبختی نیستیم، ما تولید کننده آنیم... آفریدن است که میتواند ما را خوشحال کند...
حرف او را قطع میکند و میگوید:
«شدهایم چون گدایان خوشبختی! هر چیز زندگیمان شده بر پایه اینکه خوشیم یا نه... اینکه اگر خوشحال نیستیم، غمگین شویم... اگر متنفریم خشم بورزیم... اما نیاموخته ایم که با تمام بالا و پایین ها زندگی کنیم... گدای شادی نباشیم. اگر شادی آمد در آغوشش کشیم و اگر نیست زندگی کنیم. حس کنیم و بیاموزیم حتی اگر شادی در آن نیست. ما مصرف کننده خوشبختی نیستیم، ما تولید کننده آنیم... آفریدن است که میتواند ما را خوشحال کند...
برو شیر درنده باش ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل ... »