یک- جالب این است که هنگامی که مشکلی پیش میآید بیشتر مردم میدانند که چرا آن اتفاق افتاد اما گاهی حتی یک نفر پیدا نمی شود که به مشکل به گونهای نگاه کند که بتواند آن را حل کند یا به گونهای نو و خلاقانه از آن درسی بگیرد. مایلم بدانم چرا برای مردم حرف زدن از گذشته و داستان پردازی در مورد آن راحتتر از حرف زدن از آینده است؟
به گمانم، گروهی از مردم چون از آینده میترسند خود را با گذشته سرگرم میکنند. گروهی هم چون از حرکت کردن بیم دارند، دو کار میکنند: یا دلیل میآورند که چرا به پیش نرفتند (و آنقدر در این مورد حرف میزنند تا باورشان شود) و یا بخاطر تنبلی دوست دارند حرف از عمل بزنند تا اینکه عملی انجام دهند. فکر نمیکنم که هیچکدام از این گروه بتوانند محقق شوند چون کسی که نتواند به اندیشه خود سامان دهد و نداند که چه دستاوردی برای آینده یا آیندگان خواهد داشت، کاری جز تولید دادههای بی مصرف نمیکند.
دو- یکی از هنجارهایی که برخی جوامع و تا حدی جامعه امریکا با آن دست به گریبان است، نبود ارتباط بین قشرهای مختلف جامعه است. مشکل قسمتی از جامعه (معمولا غیر دانشگاهی) این است که بخش دیگر جامعه (معمولا دانشگاهی) ارزشهای گذشته را از داده است. همین طور دانشگاهی ها هم اعتقاد دارند که قشر تحصیل نکرده منطق و بینش خود و آینده نگری را از دست داده است تا آنجا که یا با بیهوده گویی حقایق را نمیبیند و یا اینکه با سفسطه بافی آنها را انکار میکند. من نمیخواهم بگویم که حق با چه کسی ست چون مسلما قشر مخالف با دلایل خود حرف مرا قبول نخواهد کرد حتی اگر حرف من کاملا درست باشد (که هیچ وقت چنین باوری نداشتهام). اما نکته بسیار مهمتر این است که چرا و چگونه این دو گروه جامعه ناتوان از ارتباط با همدیگر هستند؟ هر چقدر هم که به پیش میرویم این فاصله بیشتر میشود. دلایل آن بسیار است. یک مثال از این دو قطبی بودن را میتوان در فیلم
Flock of Dodos* دید. در انتهای فیلم یکی از استادان یکی از دانشگاههای معروف میگوید که مشکل ما (در تدریس و تفهیم تکامل) این است که ما نتوانستهایم بعنوان آموزگار با قشر عادی جامعه ارتباط برقرار کنیم.
برای بسیاری از ما سخن گفتن از چیزی که افراد معدودی آن را بفهمند، مایه سربلندی بوده است. تلخ یا شیرین، هر گروه حرفها یا نجواهای مخصوص خود را برای افراد گروه خود تکرار (و نه خلق) کردهاند به گونهای که یا گروه مقابل از درک آن ناتوان بودهاند و یا آنها را به ناتوانی از درک حرفهای خود متهم کردهاند. شاید هم رد حرف طرف مقابل یکی از روشهایی بوده است که برای برتر بودن خود بر دیگران برگزیدهایم و به همین گونه گاهی خشم خود از ناتوانی در ارتباط را با کوچک شمردن طرف مقابل نشان دادهایم.
به گمان من یکی از نکتههای کلیدی در عدم ارتباط این است که این دو گروه دو فلسفه زمانی مختلف دارند: گذشته و آینده. هیچکدام هم قادر به پذیرش قالب زمانی طرف مقابل نیست یا بعبارتی، شاید هیچکدام توانایی ایجاد فرصت برای گروه مقابل برای تصمیم گیری و در نتیجه برتری در برخی حیطههای خود را نمیدهند. برای هر گروه قابل قبول نیست که برای مدتی خود را در شرایط طرف مقابل بگذارد، مثل او فکر کند و موارد قدرت و نقصان نظریهها را درک کند. خوب یا بد، طرز تفکر جوامع با روشهای اقتصادی گره خورده است چون اقتصاد، پایهای در جامعه شناسی دارد. بنابراین چنان دور از ذهن نیست که وقتی به آموزش یا ارتباط با افراد نگاه میکنیم، بهتر است فکر کنیم که آنها به هر آموزشی به چشم خرید و فروش نگاه میکنند. مردم چیزی را میپذیرند که سودی داشته باشد. پس گاهی هم طرز فکری را رها نمیکنند چون فکر میکنند آنچه که دارند بهتر از آنچیزی ست که «شاید» بدست آورند. ما هنوز باید برای گسترش و بهبود روابط با یکدیگر تلاش کنیم. روابط اجتماعی قویتر در کنار بازیهای کودکانه و آموختن زبان جدید از ابزارهایی هستند که هوش را تقویت می بخشند و به ما درک دنیا، درک یکدیگر و در پیشرفت و خوشحال بودن کمک میکنند.