تا سالها پیش، سعی میکردم که تا جایی که می توانستم از کلمات فارسی استفاده کنم. اما مدتهاست که دیگر به اندازه گذشته در این مورد تعصب ندارم، با این حال به آنهایی که کلمات اصیل فارسی را استفاده میکنند، احترام میگذارم.
شاید یک علت، تجربه زندگی در کشوری دیگر باشد. میبینم بخشی از این جامعه که با دید بازتری به فرهنگهای دیگر نگاه میکند، حداقل با خودش راحتتر است. بعضی از آنها هم عقیده دارند که با باز بودن نسبت به فرهنگهای دیگر، فرهنگ خودشان را غنی تر میکنند.
یک دلیل دیگر هم برای سریعتر حرف زدن است. گاهی پیش از آنکه زبانم بتواند جمله ای را تمام کند، ذهنم به دو-سه جمله بعدی فکر میکند. اگر بی دقتی کنم، جمله اول را نصفه رها کرده و جمله بعدی را شروع می کنم. برای همین عادت کرده ام که لغات طولانی فارسی را فدای کلمات کوتاهتر «اجنبی» کنم. بیشتر وقتها که با همسرم حرف میزنم، ترکیبی از کلمات فارسی، عربی، انگلیسی، و لغات محلی که از فرهنگ یکدیگر میدانیم را به کار میبریم. فکر کنید که خواندن شاهنامه، سعدی، خیام، باباطاهر، حافظ، و مولوی، هر کدام لطف خودشان را دارند.
ظاهر سال نو، مهم نیست که «خجسته» باشد یا «مبارک». باطنش مهم است و تلاشش!