هر چیزی زمان خود را دارد؛ مثلهای قدیمی مثل «بزرگان چنین گفتهاند» در این زمانه همیشه آن کاربرد قدیمی را ندارد. در قدیم که آموزش بر محور تجربه بود، حرف «بزرگان» نوعی آموزش برای نسل جدید به شمار میرفت. شاید حتی آن احترام به بزرگتر به نوعی احترام به آموزشی بود که با تجربه روزگار و تدبیر آموخته بودند. اما در این روزگار که آموزش فراگیر شده است و کارهای گروهی به نوعی جایگزین تجربههای فردی گشته است، گاهی گوش کردن به حرف «بزرگانی» که فقط سن و سال را شرط برتری خود میدانند، پشت پا زدن به تجربه های خوب و موفق انبوهی ست که شاید حتی جوان باشند. در فرهنگی که احترام یک گروه سنی از گروه دیگر بیشتر است، آموزش ندادن یا مطالعه نکردن ِ نسل «محترم»، یا نسل دیگر را به بیراه میبرد و یا اعتبار و اعتماد به آنها را از بین میبرد.
به گمان من احترام گذاردن، به نسل یا سن ربطی ندارد. با دیگران مانند خود رفتار کردن، به حرفهایشان گوش دادن (و نه حتما اطاعت کردن) و با آنها مثل هر کس دیگر رفتار کردن نوعی احترام است. اما چرا نگاهمان را از سن افراد به دانایی آنها تغییر ندهیم؟ اگر دو نفر در موردی با هم بحث میکنند، دلیل بر بی احترامی آنها به همدیگر نیست. تفکر منطقی با بحث کردن زنده میماند و خاموش کردن هر اختلاف نظری، این مهارت را از بین میبرد. استثنا هم ندارد. متاسفانه برخیها سوال کردن را بیاحترمی به خود یا باورهایشان میدانند شاید چون به بلوغ فکری نرسیدهاند یا امکان مجزا کردن بخشهای مختلف ارتباط با یدیگر را ندارند. یک راه شناسایی تفکر سطحی شان این است که اگر در مورد ریشه باورهایشان سوال شود، یا اگر حس کنند کسی در حال زیر سوال بردن باورهایشان است، برای قطع ارتباط (سوال و جواب) برافروخته میشوند. از دیدگاه تحلیل روابط متقابل، اگر شما با «بالغ» خود قصد ارتباط با «بالغ» چنین افرادی داشته باشید، آنها با «کودک» خود سوال را دریافت کرده و برای همین با «والد» خود جواب شما را میدهند. علت عمده این است که «بالغ» چنین افرادی رشد نکرده است. پرخاشگری، کتک زدن، مسخره کردن، تحقیر کردن و یا تظاهر به تحقیر شدن از خصوصیات چنین افرادی ست. برخی از این افراد در فقر فرهنگی تربیت شده و دامنه کتابهای مورد مطالعهشان بسیار محدود بوده است و متاسفانه در بیشتر مواقع یا خود برای تغییر دیدگاه شان تلاشی نکردهاند و یا گاهی محیط، چنین شرایطی را برای آنها فراهم نکرده است (فقر آموزشی). برخی دیگر هم از معتبر شناختن دیگران، تغییر نگاه خود و یا صدمه دیدن از محیط خارج ترس دارند. عمیق تر که نگاه کنید این آدمها معمولا عشقهای آتشین و یا باورهای آتشین دارند و گمان میبرند که دنیا باید از یک نژاد، یا یک ایده، یا فقط یک ملت برتر ساخته شود (مانند هیتلر). تفاوت برای چنین افرادی غیر قابل تحمل است.
ساده انگاری و سطحی نگری ست که بجای اینکه به «منطق» و ریشههای آن را اهمیت دهیم، به ظواهر آن - که گهگاه در قدیم نشانهای از تدبیر بودهاند- اتکا کنیم. بدتر اینکه میزان باور ما به آنها آنقدر قوی باشد که امکان تجدید نظر در درستی آنها را نداشته باشیم. احترام، کلمهای دوست داشتنی ست که تعریف آن از فرد تا فرد دیگر متفاوت است مانند تعریفی که هر کس از خوشبختی یا عشق دارد. آشنایی با تعریف «احترام» دیگران و گاه نقد آن، گاه ارتباط آدمها را بهبود میبخشد. ترس، بخش محترم انسانها نیست.
مطالعه و تفکر و آموزش باعث شده است که بلوغ فکری انسانها از روش هزار سال پیش «پیروی» از یک نفر یا یک گروه کوچک بر تودهای از مردم، به روش امروزی «همفکری» تبدیل شود. تغییر این روش تفکر به شکل امروزی، پشت پا زدن به روش قدیمی نیست. اما وقتی که دنیا به جلو میرود، تکرار یک روش قدیمی ارزش آنرا کمتر میکند. ارزش یک مهارت در اهداف و زمینه پیشرفت آن تعریف میشود و اگر مهارت یک نفر - بدون توجه به سن - توانایی تطبیق با آن شرایط را نداشته باشد، بقا نخواهد یافت. منظور این نیست که کهن سالان، هم ارزش جوانان نیستند. همه، در هر مرتبهای، ارزش انسانی یکسانی دارند. مشکل ارتباط، از تعریف احترام و از آنجا آغاز میشود که انسانها مهارتها و تجربیاتشان را آنچنان جزوی از هویت خود میدانند که انتقاد به آن مهارتها یا عدم عملکرد آنها را به عنوان از دست دادن هویت و در نتیجه بی احترامی به خود تلقی میکنند.
ساده انگاری و سطحی نگری ست که بجای اینکه به «منطق» و ریشههای آن را اهمیت دهیم، به ظواهر آن - که گهگاه در قدیم نشانهای از تدبیر بودهاند- اتکا کنیم. بدتر اینکه میزان باور ما به آنها آنقدر قوی باشد که امکان تجدید نظر در درستی آنها را نداشته باشیم. احترام، کلمهای دوست داشتنی ست که تعریف آن از فرد تا فرد دیگر متفاوت است مانند تعریفی که هر کس از خوشبختی یا عشق دارد. آشنایی با تعریف «احترام» دیگران و گاه نقد آن، گاه ارتباط آدمها را بهبود میبخشد. ترس، بخش محترم انسانها نیست.
مطالعه و تفکر و آموزش باعث شده است که بلوغ فکری انسانها از روش هزار سال پیش «پیروی» از یک نفر یا یک گروه کوچک بر تودهای از مردم، به روش امروزی «همفکری» تبدیل شود. تغییر این روش تفکر به شکل امروزی، پشت پا زدن به روش قدیمی نیست. اما وقتی که دنیا به جلو میرود، تکرار یک روش قدیمی ارزش آنرا کمتر میکند. ارزش یک مهارت در اهداف و زمینه پیشرفت آن تعریف میشود و اگر مهارت یک نفر - بدون توجه به سن - توانایی تطبیق با آن شرایط را نداشته باشد، بقا نخواهد یافت. منظور این نیست که کهن سالان، هم ارزش جوانان نیستند. همه، در هر مرتبهای، ارزش انسانی یکسانی دارند. مشکل ارتباط، از تعریف احترام و از آنجا آغاز میشود که انسانها مهارتها و تجربیاتشان را آنچنان جزوی از هویت خود میدانند که انتقاد به آن مهارتها یا عدم عملکرد آنها را به عنوان از دست دادن هویت و در نتیجه بی احترامی به خود تلقی میکنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر