خرده خرده به حسی نزدیک میشوم که سالها پیش، قبل از اینکه به اینجا بیایم داشتم؛ شوق آموختن و آزمودنی داشتم که تنها با تغییر مکان به جایی مثل اینجا دست یافتنی بود. هر چه میتوانستم، چه در دانشگاه و چه در کار در ایران انجام دادم ولی باز اشتیاق به شکستن آن محدودههایی را داشتم که مرا از شناخت خود و دنیا دور میکرد. چنین شد که «ره توشه برداشتم».
بعد از چند سال آن حس در حال بازگشت است. ایدههایی دارم که برای انجام دادن آنها یا به آزمایشگاه متفاوتی نیاز دارم و یا به استاد دانشگاهی که در آن موضوع چیره دست تر باشد. استادی که -همانطور که گفتم- مقالههای خوبی چاپ کرده باشد و یا نسبت به ایدههای جدید بازتر باشد. دوباره آن حس قدیمی شکستن مرزها در فکرم در حال شکل گیری ست. دوباره قصد سفر دارم.
چه قدر خوبه که شما به تحصیلات به عنوان یک راه نگاه میکنید نه یک هدف ! نمیدونم شاید این خصوصیت علوم پایه باشه. من هم به تحصیلات آکادمیک خیلی علاقه مندم . میترسم که این علاقه به خاطر ترس از ناکارآمدی توی کارهای دیگه باشه ،ترس از تغییر مسیر دادن ترس از شروع کردن کارهای جدید و متفاوت !
پاسخحذفراستی من مهندسی مواد میخونم گرایش خوردگی !
انگیزه جدید برای سرآغازی جدید و اولین گام برای پست داک مبارک باشد:) "من"
پاسخحذفچه حس زیبایی دارید!ولی اینجا فکر نکنم اینجوری باشه (یعنی داشتن یک حس زیبای آموختن)!اینجا بعد از تحصیل باید به فکر کار باشی!یعنی حس آموختن کوفت آدم میشه!
پاسخحذف