امروز یکشنبه است. دیشب حدود ساعت 2 نیمه شب وقتی که سرم را از فرط خستگی روی میز گذاشتم، به زور به رختخواب فرستاده شدم. صبح که چشانم را باز می کنم یادم میآید که چه کارهایی باید بکنم. باید به آزمایشگاه بروم تا جواب تستهایی که دیشب گذاشتم را بخوانم. هنوز معلوم نیست سری جدید آزمایشها چه جوابهایی بدهند. بعد فکر کردم که بروم چرخهای جلوی ماشین را عوض کنم. تقریباً صاف شدهاند. باید یک وسیلهای هم بخرم که یکی از آزمایش خودم را انجام دهم. بعد برگردم ناهار بخورم، فرمهای TAX را نهایی کنم و دوباره بروم آزمایشگاه که آزمایش تازه بگذارم که تا فردا بخوانم. هر سری آزمایش گذاشتن یک ساعتی کار میبرد. یا لپ تاپ را با خودم میبرم یا بر میگردم خانه که توی اینترنت بگردم خانه پیدا کنم. تصمیم گرفتهام که از این خانه بروم. نه اینکه جای بدی باشد اما من به زمان بیشتری برای "خودم" نیاز دارم و همچنین به شرایط بهتری برای مدیریت خودم در شرایط جدید آینده. یک جور نیاز به تنهایی برای صمیمیتر شدن با خودم است! در این خانه به اندازه کافی از ملیتهای مختلف یاد گرفتم حالا میخواهم که چیزهای دیگری را یاد بگیرم. امتحان جامع دوره دکترایم را هم باید تا شش ماه دیگر بدهم و زمان بیشتری نیاز دارم که درسهایم را بخوانم. شب که برگردم باید کمی هم درس بخوانم. از ساعت 9 شب دیگر مال زندگی شخصی خودم است، به دور از هیاهوی اتفاقات روزمره. زمانی که آرامش مییابم، فکر میکنم. زمانی که برای آیندهام سرمایهگذاری میکنم.
فردا هم باید یکی از عینکهایم را به یکی از دوستانم بدهم که شیشه جدید بیندازد. شماره چشمانم کمی زیاد شدهاند، آستیگمات هم شدهاند. اینجا هزینه عینک خیلی بالاست. یک جفت شیشه با فریم حدود 250 دلار تمام میشود. یکی از دوستانم میگفت که در این سایت میتوان عینکهای ارزان قیمتی پیدا کرد. اما وقتی که با یکی از دوستان بینایی سنجی اینجا حرف میزدم میگفت که بهتر است سراغ این جاها نرفت. چون ارزش یک جفت چشم بیشتر از این حرفهاست. برای همین هم میروم سراغ یکی از دوستانم که روی همان فریمهای نه چندان عالی که از ایران آوردم یک جفت شیشه بگذارد. شاید بگویم کسی یک جفت عینک از ایران برایم بیاورد. این هفته چقدر کار هست که بکنم. هنوز چقدر کارهای کوچک عقب مانده هست که انجام دهم.
این کشور به من فرصت میدهد که لحظات زندگیم را با چیزهایی پر کنم که به آنها باور دارم. اینجا به من فرصت میدهد که برای تبدیل ناخوشیها به خوشیها تلاش کنم، میگذارد که برای الآنم تصمیم بگیرم و چون "انتخاب میکنم" تمام تلاشم را میکنم که از آن لذت ببرم. همین که ناخوشیهایم را تا حد ممکن به محیط و آدمهای اطرافم نسبت ندهم باعث میشود که مسئولیت خوش بودنم را بپذیرم.
فردا هم باید یکی از عینکهایم را به یکی از دوستانم بدهم که شیشه جدید بیندازد. شماره چشمانم کمی زیاد شدهاند، آستیگمات هم شدهاند. اینجا هزینه عینک خیلی بالاست. یک جفت شیشه با فریم حدود 250 دلار تمام میشود. یکی از دوستانم میگفت که در این سایت میتوان عینکهای ارزان قیمتی پیدا کرد. اما وقتی که با یکی از دوستان بینایی سنجی اینجا حرف میزدم میگفت که بهتر است سراغ این جاها نرفت. چون ارزش یک جفت چشم بیشتر از این حرفهاست. برای همین هم میروم سراغ یکی از دوستانم که روی همان فریمهای نه چندان عالی که از ایران آوردم یک جفت شیشه بگذارد. شاید بگویم کسی یک جفت عینک از ایران برایم بیاورد. این هفته چقدر کار هست که بکنم. هنوز چقدر کارهای کوچک عقب مانده هست که انجام دهم.
این کشور به من فرصت میدهد که لحظات زندگیم را با چیزهایی پر کنم که به آنها باور دارم. اینجا به من فرصت میدهد که برای تبدیل ناخوشیها به خوشیها تلاش کنم، میگذارد که برای الآنم تصمیم بگیرم و چون "انتخاب میکنم" تمام تلاشم را میکنم که از آن لذت ببرم. همین که ناخوشیهایم را تا حد ممکن به محیط و آدمهای اطرافم نسبت ندهم باعث میشود که مسئولیت خوش بودنم را بپذیرم.