زندگی همه ما پر از چالش هایی ست ولی آنچه ارزشمندتر است توانایی برخورد با دشواری هاست. وجود برخی دشواری ها و کوشش و آموزش برای چیرگی بر آنها در چهار سال پیش٬ مایه نگارش نوشته ای شد که در کنار چند نوشته دیگر دگرگونی های بزرگی را در زندگی من پایه ریزی کردند و به بیان دیگر مرا در رسیدن به آنچه که "هستم" یاری نمودند.
پیشتر٬ بارها آن را ویرایش کردم و برای دوست یا دوستانی فرستادم. از آنجا که این نوشته با چیزهایی که پیشتر در اینجا نوشتم همخوانی دارد٬ بر آن شدم که آن را با کمی ویرایش در اینجا بگذارم.
اگر آنچه که می خوانید برایتان آشناست٬ یا پس از خواندنش نویسنده را شناختید٬ بزرگواریتان خواهد بود اگر شناسه نویسنده را هویدا نسازید.
---
تغییر
هر كسي نظر خاصي نسبت به تغيير دارد. بعضيها به راحتي قبول ميكنند، بعضيها هم به سختي. براي بعضيها تغيير با بيثباتي مترادف است، اما براي برخي ديگر راهي جهت تكامل است. فكر كنم اين جمله از نيچه باشد كه ميگويد: هدف، وسيله را توجيه ميكند.
بعضي ها در برابر اتفاقي تغيير نميكنند چون فكر ميكنند اگر چنین کنند آدم محكمي نخواهند بود. در واقع ميترسند تصويريشان در ذهن ديگران تغيير كند و ديگران او را آدم دمدمي مزاجي بنامند. شايد يك علتش اين است كه از بچگي شنيدهاند كه آدم خوب، آدمي است كه ثبات قدم داشته باشد. اما هيچكس ثبات را تعريف نكرده است. ما ميتوانيم فرمان يك ماشين را محكم در دست بگيريم و تكانش ندهيم، بعد پيش خودمان بگوييم "من آدم ثابت قدمي هستم"! اما همه ميفهمند كه اين يك تفكر بي نتيجه است مگر اينكه كسي بخواهد خودكشي كند.
مسئله اين است كه تعريف جنبههاي شخصيتي، اخلاقي و خلاصه آنچه كه با روح (يا همان روان) انسان ارتباط دارد كار بسيار سختي است (و به نظر من تا آدمي برجاست اين تعاريف به نهايتي نخواهند رسيد). اما طبيعت و سرشت انسان هم اينقدرها سختگير نيست. آدمی ميگويد كه تغيير نميكند، اما تاريخ چيز ديگري نشان ميدهد. راز بقا در اين نهفته است كه انسان با وجود انواع مختلف تغييراتي كه از زمان غار نشيني اش تا به امروز پيش آمده، هنوز زنده است و اميدوارانه زندگي ميكند. شايد ما عمداً در مواردي، سخت گيري هايي داشته باشيم (يا بهتر بگويم: تعصب)، اما زندگي و تلاش ما براي زنده ماندن - و در موارد پيشرفته تر: زندگي كردن- بر قوانين تفكر نشده ما پيروز ميشود. حالا یا اين درس را زندگي به ما می دهد يا خودمان به خودمان یا با مطالعه ياد بگيريم يا با تجربه.
اما واقعيت ديگري هم وجود دارد كه به تجربه اثرات مثبتش را ديدهايم. نامش همان ثبات قدم است. اين كلمه در فرهنگ لغات برخی مردم لجبازي نام دارد چون به نظر من از يک خانواده اند. خب، بالاخره اين ثبات قدم را خوب ميدانم يا بد؟! شايد كليد حل مسئله در چيزهايي است كه در چند خط بالاتر به آن اشاره كردم يعني تفكر. نه يك تفكر عادي، بلكه يك تفكر ريشه دار. هر كدام از ما ميتواند (و حتي خود را محق مي داند) كه مجموعه دستورات و قوانين علت و معلولي خود را (چه منطق بنامید چه توجيه) در يك مناظره با چنان حالات جدي بیان کند كه انگار پيغمبر درونيش به او الهام بخشيده است. دیدگاه این فرد این است که حقيقت را به ديگران بنماياند. اینجا همان نقطه ای ست که در بسياري موارد، ديگران ما را متعصب می پندارند در صورتي كه از ديد خودمان آدم بسيار منطقي هستيم.
اما به نظر من تفكر واقعي (يا تفكر بهتر)، كسي را محكوم نميكند، حتي كسي را هم تأييد نميكند. فقط بيان كننده ديدگاههاي مختلف و متنوع نسبت به يك موضوع است. اين نوع طرز فكر اغلب بياحساس است! به عبارت ديگر ميزان اعتبار خود را با برانگيختن احساس ديگران در مورد موضوع بيان نميكند، بلكه سعي دارد بهترين راه را براي رسيدن به هدف بيان كند. به بیان دیگر٬ بستگي دارد كه هدف چه باشد در آن صورت هدف، وسيله را توجيه ميكند. مانند نگاه كردن دو نفر به يك كوه و بيان نظرات متفاوت (و نه متقابل) در مورد آن. هر كسي در حال بيان قسمتي از يك حقيقت است. به عقيده من حد فاصل توجيه و تفكر به باريكي هدف است! بگذاريد وارد بحث دور و دراز هدف نشوم. (تعريف هدف شخصي و هدف اجتماعي و اينكه چگونه و در كجا ايمان و يا اخلاق ميتوانند در سطحي بالاتر از هدف قرار گيرند. و بعد از آن چيستي اخلاق و چگونگي تعريف آن. ميتوانيد مراجعه كنيد به نوشتههاي ويل دورانت، مباني فلسفه اخلاق كانت و بعد پياژه و كالبرگ و دیگران).
پس آيا تفاوت دو تعريفي كه از ثبات قدم كردم در هدفِ تفكر شدۀ پشتِ هر كدام از آنان است؟ به نظر من يك ديدگاه ميتواند همين باشد. حتي به همين روش ميتوان تغييرپذيري (در جهت تكامل) و دمدمي مزاج بودن را هم تشخيص داد. يك وسيله ديگر براي تشخيص مفيد يا مضر بودن اين دو تعريف (و حتي در بسياري از قسمتهاي زندگي) وجود حركت است كه آن هم دنيايي و بحثي دارد كه شايد بعداً بطور مفصل به آن بپردازيم. حاميان ايده حركت (يا همان جرأت) به حركت كردن مخصوصاً در شرايط دو دلي اعتقاد دارند و همچنين معتقدند هر چيزي که باعث حركت مثبت بشود، براي زندگي خوب است. مثلاً بسیاری مردم در تشخيص غرور و اعتماد به نفس دچار مشكل ميشوند. روانشناسان (كه اغلب حامي ايده جرأت يا حركت هستند) ميگويند اگر اين حس - حتي اگر نامش غرور باشد - باعث پيشرفت و حركت فرد و جامعه شود خوب است. آنها برعكس اغلب مردم اين حس را با توجه به هدف و آثار آتی اش ارزيابي و نامگذاري ميكنند. پس ميتوان گفت چه در تغيير و چه در ثبات قدم اگر حركت مثبتي نهفته باشد مورد قبول است (گرچه روانشناسان اعتقاد دارند حتي اگر حركت به ظاهر مثبت، منجر به نتيجهاي منفي هم بشود ارزشمند است، چون تجربه ارزشمند است).
به نظر من تغييرات نه تنها ميتواند خوب باشد، بلكه ميتواند لذت بخش هم باشد. يكي از زيباترين لحظات زندگي آن موقعي است كه چيزي ياد ميگيريم. ياد گرفتن هم نوعي تغيير است. یادگیری نه به اين خاطر كه نمره بياوريم يا موقعيت اجتماعي را كسب كنيم، بلكه براي اينكه ميدانيم دانستنش چقدر به دردمان ميخورد. انگار كه كليد حل مسئله اي كه مربوط به خودمان و زندگيمان ميشود را كشف كرده باشيم٬ همان موقعي كه با تمام وجودمان ميگوييم: آهان!
اما تغيير، ظرافتهايي هم دارد. من با بكار بردن واژه های "بايد" و "نبايد" و جملات "اين كار را بکن" يا "آن كار را نکن" چندان موافق نيستم چون اختيار و تفكر انسان را در قالب قوانيني نهادينه نشده و دستوري محدود ميكند. من با كلمه بهتر است راحتترم، چون به اختيار و تفكر احترامي ميگذارد.
بهتر است بجاي تلاش براي تغيير ديگران، اول خودمان تغيير كنيم! و بهتر است بجاي رعايت هميشگي يك قانون خشک و همیشگی (مثل جمله قبلي كه نوشتم!!!)، عواقب استفاده از يك روش را به دوستمان بگوييم و به او اختيار بدهيم كه براي خودش فكر كند و تصميم بگيرد كه چه روشي را انتخاب نمايد و از همه مهمتر باز هم او را دوست داشته باشيم. بهتر است تغييرات ما به اندازه كافي تفكراتي، دلايلي يا فلسفهاي - براي پشتوانه - داشته باشند تا بدانيم يا توضيح دهيم که چرا تغيير كردهايم. بهتر است كه هر وقت تغييري كرديم٬ در مورد آن با آنها كه در تماس با ما هستند و از تغيير ما ناآگاهند صحبت كنيم تا از تغيير دروني ما آگاهي يابند چون يكي از پايههاي مهم اعتماد اين است كه ديگران بتوانند ما را پيش بيني كنند. هرچقدر ارتباط ما با ديگران نزديكتر باشد، اهميت پيش بيني كردن هم بيشتر است. از آنجا كه گاهي تغييرات ما در يك صحبت عادي هم نمايان ميشود، گاهي بهتر است راهي كه ما را به اين تغيير كشانده است توضيح دهيم. اين نه تنها براي خودمان به مراتب راحت تر و صميمانه تر از اين است كه بگوييم چه تغييري كردهايم (يعني فقط نتيجه را بگوييم) بلکه باعث درک دیگران از ما می شود و آنها راحت تر می توانند به ما بگويند که کارمان درست بوده يا نه. بهتر است در تغييرات خود باز هم انعطاف پذير (تغييرپذير) باشيم، شايد روش تغيير ما سودمند نبوده يا شايد حتي همان روش قديمي بهتر بوده است. بهتر است همگي در جهت تكامل حركت كنيم ولي باور داشته باشيم كه چيزي به اسم "انسان كامل" وجود ندارد، پس "انسان برتري" هم وجود ندارد چون تكامل حركت است، نه مقصد. بهتر است فكر كنيم كه تغيير، تأثير منفي بر اعتماد به نفسمان نخواهد گذاشت، حتي باعث افزايش آن خواهد شد چون با اینکه ميپذيريم كه گاهي روش ما سودمند نبوده است ولی قدرت شناسايي و تغيير آن روش را داشتهايم و از طرف دیگر ارزش خودمان را مستقل از تغيير دانسته ایم (اگر كسي بين تغيير و اعتماد به نفس ارتباط معنيداري پيدا كرد، خوشحال ميشوم كه آن را براي من هم توضيح دهد). بهتر است نه آنچنان متعصب و خودبين باشيم كه حرفي را قبول نكنيم و نه آنقدر دمدمي كه بي تفكر و مطالعه همه چيز را بپذيريم. پیش از آن٬ بهتر است اول در مورد متعصب بودن يا دمدمي بودن خودمان فكر كنيم تا اينكه در مورد ديگران قضاوت كنيم. اساس صميميت بر پذيرش ديگران بدون قضاوت يا به عبارت بهتر پيش داوري است. (شايد قضاوت هم نوعي توجيه بر اساس هدف و باورهای خودمان يا گاهي هدفها و نظام اجتماعي باشد). به نظر من چيزي به اسم انسان ذاتاً بد وجود ندارد ولی آدمهايي كه با يكديگر هماهنگي ندارند، به اشتباه يكديگر را بد مينامند. پس بهتر است از ديگران ناراحت نشويم. ميدانم كه این کار غير ممكن است، پس بهتر است ديگران را ببخشيم. بدین گونه با عمل خود به آنها گفتهايم كه گذشته را به گذشته سپردهايم و حال و آينده آنها را محترم و مهمتر شمردهايم. در موردشان قضاوت نكردهايم يا قضاوتهايمان را به همه زندگي تعميم ندادهايم. هميشه دوستشان داشتهايم و داريم. اجازه دادهايم كه تغيير كنند و بالاتر از همه، خودمان هم تغيير كردهايم چون ناراحتي را به شادي تغيير دادهايم.
هرچقدر خودمان و دنيا را بهتر بشناسيم، عكسالعمل بهتري در تصميم گيري نشان ميدهيم. گاهي در جايي كه بايد، تغيير نميكنيم چون از شرايط جديد ميترسيم. در بيشتر مواقع هم كاري ميكنيم كه خودمان ضرر ميبينيم فقط چون به اندازۀ كافي مطالعه و دانش زندگي را نداريم. اين وظيفۀ هر كس است كه تصميم خودش را با زندگي خودش روشن كند٬ فلسفۀ زندگي خودش را بشناسد و البته ديگران را. نميتوان يك فرمول مشخص براي همه تجويز كرد چون توجيههاي مختلف و منطقي متنوعی وجود دارد! گرچه متأسفانه در فرهنگ ما تنوع تخریب ميشود. هر كس بهتر است خودش باشد. خود بودن يعني اينكه به كاري كه ميكند آنقدر ايمان داشته باشد كه بجاي اثرپذيري، اثرگذار باشد. اين ايمان، گونهاي از همان ثبات قدم است.
اگر بگويم هر چيزي كه اينجا گفتهام عين حقيقت است متعصبانه نگاه كردهام. اگر هم بگويم هر كس هر چيزي بگويد بدون چون و چرا ميپذيرم سطحي برخورد كردهام. پس بهتر است قبل از پذيرش هر كدام از كلمات و جملات اين متن، در موردشان فكر كنيم و اگر ديدگاه ديگري به ذهنمان رسيد، بگوييم. شايد نه براي خودمان و نه براي نويسنده اين متن، بلكه براي كس ديگري كه اين متن را خوانده و قبول كرده، سرنوشت ساز باشد. باور كنيد شوخي نيست! گاهي خنده يك دختر بچۀ كوچك كه براي خودش روي چمنها ميدود سرنوشت ساز ميشود. فقط به اين خاطر كه نوعي ديدگاه عظيم را در ذهن ما پايه ريزي ميكند. مثلاً اينكه:
زندگي يك بازي است.
اين بار چيز متفاوتي نوشتم ولي به همان صميميتي كه براي خودم مينويسم! دانستههايم را در حدي توانم هديهاي براي خوش بودن شما كردم. اميدوارم...
شادي، تغيير خوبي است. آن را براي شما هم آرزو ميكنم.
+ نوشته شده در Fri 10 Aug 2007 - نگارنده بابک | 7 انگاره
نویسنده: حب
جمعه 19 مرداد1386 ساعت: 1:44
اي پسران آدم كلمه طيبه واعمال طاهره مقدسه بسما عز احديه صعود نمايد .جهد كنيد تا اعمال از غبار ريا وكدورت نفس و هوي پاك شود و بساحت عز قبول درآيد.
هم زبان عزيز سلام نيامدم تا بنويسم وب خوبي داري (البته كه داري) آمدم تا بنويسم مطالبي دارم وبراي من مهمتر نظر شما لطفا بي هيج تعصب وپيش داوري و با دقت وب را مطالعه بفرمائيد منتظر نظر شما مي مانم
نویسنده: مریم
جمعه 19 مرداد1386 ساعت: 3:47
متن قشنگی بود...فکر کنم از اون چیزهاست که هر کس متناسب با موقعیتش در لحظه خاص می تونه جور خاصی برداشت کنه... از جهتی هم فکر کنم یه مقدار ریسکی باشه که برای "هر نوع" تغییری باز بود.
نویسنده: بابک
یکشنبه 21 مرداد1386 ساعت: 14:31
برای آنکه پیغام خصوصی گذاشت:
"من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی، همه بر می خیزند
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟"
نویسنده: avin
چهارشنبه 24 مرداد1386 ساعت: 1:11
salam
khaste nabashid
dastetun dard nakone matne khubi bud koli nokte dare ke kheili chizaro be adam yadavari mikone
نویسنده: avin
چهارشنبه 24 مرداد1386 ساعت: 1:14
darvaghe hameye matnhae ke gozashtid koli matlabe jaleb dare tush
نویسنده: اعظم آیتی
جمعه 9 شهریور1386 ساعت: 4:32
من گمان می کنم تغییر مورد نظر شما را می توان در راستای روح تنوع طلب انسان هم معنا کرد . هر چیزی که یکنواختی زندگی را بر هم بزند با استقبال مواجهه می شود . چه این تغییر مسیر تکامل را عیانتر کند و چه آشوبی بسازد و واپسمان بنشاند . به هر حال تغییر عین لذت است و لذت می توان مخوف و و حتی دردناک باشد اما میل به تجربه کردن وسوسه ای ابدی است که وادارمان می کند سیب را بارها و بارها بچینیم و در احاطه عقوبت تعریف شده درآییم . اصلا روح انسان محدوده را برنمی تابد . تن دادن به مجموعه بایدها و نبایدها حصاری می سازد و مسخ می کند چهره مقیدانه آدمی را که سر فرو می افکند و سازش را می پذیرد. تصویری آنقدر مکرر شده که برای گریز از تماشای آن در آیینه نگاهمان حتی اگر شده برابر خود هم قدعلم می کنیم . وقتی تغییر می کنیم به توانایی خود می بالیم . باور توانمندی , سرافرازی و افتخار را به دنبال خواهد داشت . نه ترس و نه عادت و نه مانع و روح در فوران و یا فروغلطیدن از گندیدن می گریزد . اغلب اینکه نتیجه چه خواهد شد مهم نیست . مقصد مهم نیست . به موقع رسیدن هم مهم نیست . فقط رفتن است که باید باشد . من اصلا مقصدی را برای رسیدن و ساکن شدن باور ندارم . هر چه هست فقط حرکت است . بهتر بودن یا بدتر بودن هم تعریف مشخص و قاطعی ندارد . اخلاق را شاید بتوان مجموعه قوانین پذیرفته شده ای قلمداد کرد که می تواند حرکت را تسهیل کند ؛ صرفا تسهیل کننده نه جهت دهنده .
به هر حال امروز خوشحالم که در دنیایی سهیم شده ام که مرا به بیش اندیشیدن تشویق کرده است . موفق و پیروز باشید .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر