این ترم هم هفته دیگر تمام است. اتفاقات بیشماری افتاد، بیش از آنکه حتی یادم بیاید. پنجشنبه هفته پیش آنقدر خسته بودم که دانشگاه نرفتم. ماندم خانه و در "غار"م به زندگیم فکر کردم و برنامه ریختم که چه کارهای بکنم. کارهایی که رشدم دهند.
دیشب هم دیر خوابیدم و هم بد خوابیدم. دیشب باید سه مقاله میخواندم تا برای discussion group امروز آماده باشم. بعد از کلاس به ازمایشگاه میروم، به دور و برم نگاه میکنم. نفسی میکشم. دو ماه پیش پروژه نیمهکارهای را شروع کردم که حالا جواب داده است. مشکلات برطرف شدهاند و جواب آزمایشها ثابت و امیدوار کننده اند. Woody خوشحال است. دیروز که با یکی دیگر از استادهای پروژه ویدئو-کنفرانس داشتیم از نتابج راضی بود. از کارهایم خوشش میآید چون کم هزینه، سریع و جواب دهنده اند. آزمایشهای Philip هم جواب دادهاند. خوشحالم که الگو برداری از آزمایشها و ایدههای من باعث شد که آزمایشهایش بهبود یابند. امروز ظهر که نتایج را گرفت، در همان آزمایشگاه شروع کرد به رقصیدن. همان گونه که یک ماه پیش به محض دیدن اولین جوابهای آزمایشهایم شروع کردم به رقصیدن.
قسمت اول پروژه جانبی هم جواب داد. یک سال و اندی پیش که تازه آمده بودم اینجا، حین انجام دادن کارهای آزمایشگاهی خسته کننده معمولی ایدهای به ذهنم رسید که پایه این پروژه شد. تنها نکته این بود که یک روز تصمیم گرفتم از انجام دادن همان کارهای معمولی لذت ببرم. آن وقت شروع کردم به ساختن داستانهای خندهدار برای پروژه و بعد یکی از این داستانها به این پروژه تبدیل شد. تحقیقی که نو است. بخاطر این پروژه هیچ جایزه بزرگ بینالمللی نخواهم گرفت اما میدانم که پایهای برای یک سری از تحقیقات دیگر خواهد شد و به گوشهای از یک سری سوالهای بیپاسخ جواب خواهد داد و قسمتی از ایدههای غلط، تصحیح خواهند شد. حداقل آن این است که به کم کردن دردی از دردهای مردم دنیا کمک خواهد کرد. امروز به این پروزه هم فکر میکردم.
اما امروز با همه خستگی و مشغولیت ذهنی، نگرانیها و دلواپسیها، بالا و پایینهای زندگی، رد و پذیرشها، از یک چیز راضی بودم: اینکه ساده و صادق در هر جایی بیشترین تلاشم را کردم و نتیجهاش را هم دیدم. حداقل پیش خودم راضی هستم. اعتماد به کسب نتایج بهتر، دلیلی بود که به پیش بروم و خودم را در محدودیت گذشته اسیر نسازم.
بعد از ظهر خسته از یک چیز، نگران یک چیز، راضی از چیز دیگر و امیدوار به آینده دیگر از کانال تلویزیونی abc به ساختمان ما میآیند. میگویند در حال ساخت برنامهای هستند که پروژههای علمی دانشگاه را نشان میدهد. دم در آزمایشگاه با Philip صحبت میکنند و میآیند تو. کمی گپ میزنیم. تصمیم میگیرند از ما هم فیلمبرداری کنند. کارت* مرا میگیرد. اسمم را میپرسد که مطمئن شود میتواند درست تلفظ کند. میپرسد اهل کجایی؟ نگاهم را به چشمانش میدوزم، محکم میگویم:IRAN . پشت کارتم مینویسد که یادش نرود.
از ما حین انجام کار فیلم میگیرند. در مورد پروژه سوال میکنند. Philip روی دستگاه خودش –که چند لحظه پیش برایش رقصیده بود- توضیح میدهد. من هم با همان حس خستگی، نگرانی، رضایت و امید در مورد پروژه خودم توضیح میدهم. میگویند که دوباره برای یک برنامه طولانی مدت فقط از آزمایشگاه ما بر خواهند گشت. حس حیرت و خوشحالی را در چشمانشان میشد دید.
یادم میافتد که یک ماه پیش چشمانMike (همکلاسی یکی از درسهایم) هم حیرت و خوشحالی مشابهی داشت وقتی که پرسید چرا اینجایم و کجا میمانم. میگویم: "جایی میمانم که بیشترین منفعت را برای همه دنیا داشته باشم... هم بازدهی بیشتر و هم هزینه کمتر برای همه دنیا". لبخند میزند. میگوید:"تا بحال اینطور فکر نکرده بودم!" بعد یاد دوستی در ایران میافتم که سالها پیش پرسید چرا به بقیه دانشجویان کمک میکنم. به او گفتم که با کمک کردن به دیگران هم مهارتهای خودم زیاد میشوند و هم با کمک به رشد جامعه، خودم و اطرافیانم هم رشد میکنند، مثل بالا آمدن ذرات شناور با بالا آمدن سطح آب. نگاهم کرد، خندهای کرد و گفت: "ادای بچه مثبتها را در نیار... برای من حرفهای گنده گنده نزن!"
خانه که میآیم روی صندلی ماساژورم مینشینم. روشناش میکنم. قبل از نوشتن این متن و فرای همه آن غوغاهای یک روز به یک چیز میاندیشم: سکوت!
-قرار بود که طولانی ننویسم، اما خواستم جبران این مدت بشود.
*Business Card
دیشب هم دیر خوابیدم و هم بد خوابیدم. دیشب باید سه مقاله میخواندم تا برای discussion group امروز آماده باشم. بعد از کلاس به ازمایشگاه میروم، به دور و برم نگاه میکنم. نفسی میکشم. دو ماه پیش پروژه نیمهکارهای را شروع کردم که حالا جواب داده است. مشکلات برطرف شدهاند و جواب آزمایشها ثابت و امیدوار کننده اند. Woody خوشحال است. دیروز که با یکی دیگر از استادهای پروژه ویدئو-کنفرانس داشتیم از نتابج راضی بود. از کارهایم خوشش میآید چون کم هزینه، سریع و جواب دهنده اند. آزمایشهای Philip هم جواب دادهاند. خوشحالم که الگو برداری از آزمایشها و ایدههای من باعث شد که آزمایشهایش بهبود یابند. امروز ظهر که نتایج را گرفت، در همان آزمایشگاه شروع کرد به رقصیدن. همان گونه که یک ماه پیش به محض دیدن اولین جوابهای آزمایشهایم شروع کردم به رقصیدن.
قسمت اول پروژه جانبی هم جواب داد. یک سال و اندی پیش که تازه آمده بودم اینجا، حین انجام دادن کارهای آزمایشگاهی خسته کننده معمولی ایدهای به ذهنم رسید که پایه این پروژه شد. تنها نکته این بود که یک روز تصمیم گرفتم از انجام دادن همان کارهای معمولی لذت ببرم. آن وقت شروع کردم به ساختن داستانهای خندهدار برای پروژه و بعد یکی از این داستانها به این پروژه تبدیل شد. تحقیقی که نو است. بخاطر این پروژه هیچ جایزه بزرگ بینالمللی نخواهم گرفت اما میدانم که پایهای برای یک سری از تحقیقات دیگر خواهد شد و به گوشهای از یک سری سوالهای بیپاسخ جواب خواهد داد و قسمتی از ایدههای غلط، تصحیح خواهند شد. حداقل آن این است که به کم کردن دردی از دردهای مردم دنیا کمک خواهد کرد. امروز به این پروزه هم فکر میکردم.
اما امروز با همه خستگی و مشغولیت ذهنی، نگرانیها و دلواپسیها، بالا و پایینهای زندگی، رد و پذیرشها، از یک چیز راضی بودم: اینکه ساده و صادق در هر جایی بیشترین تلاشم را کردم و نتیجهاش را هم دیدم. حداقل پیش خودم راضی هستم. اعتماد به کسب نتایج بهتر، دلیلی بود که به پیش بروم و خودم را در محدودیت گذشته اسیر نسازم.
بعد از ظهر خسته از یک چیز، نگران یک چیز، راضی از چیز دیگر و امیدوار به آینده دیگر از کانال تلویزیونی abc به ساختمان ما میآیند. میگویند در حال ساخت برنامهای هستند که پروژههای علمی دانشگاه را نشان میدهد. دم در آزمایشگاه با Philip صحبت میکنند و میآیند تو. کمی گپ میزنیم. تصمیم میگیرند از ما هم فیلمبرداری کنند. کارت* مرا میگیرد. اسمم را میپرسد که مطمئن شود میتواند درست تلفظ کند. میپرسد اهل کجایی؟ نگاهم را به چشمانش میدوزم، محکم میگویم:IRAN . پشت کارتم مینویسد که یادش نرود.
از ما حین انجام کار فیلم میگیرند. در مورد پروژه سوال میکنند. Philip روی دستگاه خودش –که چند لحظه پیش برایش رقصیده بود- توضیح میدهد. من هم با همان حس خستگی، نگرانی، رضایت و امید در مورد پروژه خودم توضیح میدهم. میگویند که دوباره برای یک برنامه طولانی مدت فقط از آزمایشگاه ما بر خواهند گشت. حس حیرت و خوشحالی را در چشمانشان میشد دید.
یادم میافتد که یک ماه پیش چشمانMike (همکلاسی یکی از درسهایم) هم حیرت و خوشحالی مشابهی داشت وقتی که پرسید چرا اینجایم و کجا میمانم. میگویم: "جایی میمانم که بیشترین منفعت را برای همه دنیا داشته باشم... هم بازدهی بیشتر و هم هزینه کمتر برای همه دنیا". لبخند میزند. میگوید:"تا بحال اینطور فکر نکرده بودم!" بعد یاد دوستی در ایران میافتم که سالها پیش پرسید چرا به بقیه دانشجویان کمک میکنم. به او گفتم که با کمک کردن به دیگران هم مهارتهای خودم زیاد میشوند و هم با کمک به رشد جامعه، خودم و اطرافیانم هم رشد میکنند، مثل بالا آمدن ذرات شناور با بالا آمدن سطح آب. نگاهم کرد، خندهای کرد و گفت: "ادای بچه مثبتها را در نیار... برای من حرفهای گنده گنده نزن!"
خانه که میآیم روی صندلی ماساژورم مینشینم. روشناش میکنم. قبل از نوشتن این متن و فرای همه آن غوغاهای یک روز به یک چیز میاندیشم: سکوت!
-قرار بود که طولانی ننویسم، اما خواستم جبران این مدت بشود.
*Business Card
babak jan salam
پاسخحذفba ta'khir ghalebe jadidat mobarak, omidvaram hamishe hamin tor por omid va por energy be samte ayande ghadam bardari, movafagh bashi dooste khoobam
salam aghaye babak.eradeye shoma sotodanie.sokot ro dost daram...ba'ade inke harfatono zadin sokot michasbe...dost daram inja be zabane englisi benvisam...heif ke balad nistam...rasti weblog keshie shoma baese darde sare ma shode...in webe jadid eton kheeli dir baz mishe o morattab ham error mide...nemidonam chera
پاسخحذفkhosh bashin
دوست عزيز سلام
پاسخحذفمن به شما و تمام هموطنانم كه در سراسر كره زمين حرمت نام ايران رو حفظ مي كنيد و با عشق به بشريت زندگي ميكنيد افتخار مي كنم.
سلامت و پاينده باشيد.
خوشحال ميشم به من هم سري بزنيد.
خسته نباشید. حس مثبت نوشته را دوست داشتم. برای هی چیزی زمانی هست. یکزمانی هم مال خسته بودن است.
پاسخحذفسه چیز انسان را می سازد:
پاسخحذف(زحمت.درستی.تعهد)
سه چیز در زندگی که بگذرد هرگز بر نمی گردد:
(زمان .کلمه ها.فرصت)
وسه چیز هرگز شکست نمی خورد:
(عشق حقیقی.اراده.اعتقاد)
پیاده کردن تئوریها در عمل خیلی سخته ولی وقتی میبینی 1 نفر میتونه در عمل انجامشون بده یکم طرز فکرت هم نسبت به خودت هم مسیرت و هم چالشهای زندگی عوض میشه و این یه شروعه!
موفق باشید
سلام
پاسخحذفاز مطلب آموزنده اتان تحت عنوان"برایت آرزومندم!! در دورنزديك استفاده شد
omidvaram ke hamishe hamintor mosbat o movafagh baashi. :)
پاسخحذفبا سلام متاسفانه فایل عکسی که مربوط به پروفسور هالسی بود نصفه دانلود میشه .لطفا اگه امکان داره کاملش رو بزارین یا با معذرت برای من ایمیل کنید مرسی
پاسخحذفسلام برام جالبه و البته ديدگاه ها در ايران با اونجا خيلي فرق مي كنه
پاسخحذفموطن آدمي را بر هيچ نقشه اي نشاني نيست
موطن آدمي تنها در قلب كساني ست
كه دوستش مي دارند
"مارگوت بيگل"
موفق باشي دوست خوب
گر چه اینجا دیر به دیر سر می زنم ولی هر وقت اینجا میام خوبی و یک نکته مثبت نصیبم می شه
پاسخحذفممنون مانا باشی
بسیار متشکرم که بذل محبت فرموده پی دی اف فایل رو گذاشتین
پاسخحذفسپاس از همه
پاسخحذفBabak I am so proud of you, you know it!Don't you?!! I miss you soooooo much!!! Neda
پاسخحذفsalam ..sale no pishapish mobarak..man dar google be donbale matalebi raje be edame tahsil dar amrica migashtam ke webloge ghablie shoma ro didam..jaleb bood va mofid..man chand ta soal dashtam ke zehnamo be khodesh mashghol karde: residan be amrica ye tarafe ghazie ast va mondan dar inja baad az gereftane madrak yek ghazie digeh..mikhastam bedoonam aya yek daneshjo baad az darsesh mitoneh inja bemoneh ..hala masalan ba onvane vizaye kari..ya ebarate digar ya mitone darkhaste citizenship i bokone..va inke tafakore ghaleb beine daneshjooha chetoore..javabe soalate bala ro raj e be canada midonam ama raje be amrica kheir ..mamnon mmisham age man ro raahnamayi konin:hosseinyousefi@gmail.com
پاسخحذفsalam man daneshjoee mohandesi shimi dar iran hastam az inke nemitunam inja azmayeshayi ke dost daram anjam bedam khaily narahatam nemidonam bayad chikar konam
پاسخحذف