شهريست پرظريفان و از هر طرف نگاری | ياران صلای عشق است گر میکنيد کاری | |
چشم فلک نبيند زين طرفهتر جوانی | در دست کس نيفتد زين خوبتر نگاری | |
هرگز که ديده باشد جسمی ز جان مرکب | بر دامنش مبادا زين خاکيان غباری | |
چون من شکستهای را از پيش خود چه رانی | کم غايت توقع بوسيست يا کناری | |
می بیغش است درياب وقتی خوش است بشتاب | سال دگر که دارد اميد نوبهاری | |
در بوستان حريفان مانند لاله و گل | هر يک گرفته جامی بر ياد روی ياری | |
چون اين گره گشايم وين راز چون نمايم | دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری | |
هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی | مشکل توان نشستن در اين چنين دياری |
۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه
یلدا
۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه
مهاجرت
می دانستم که تنها زمانی در زندگی ام خواهد بود که به قسمتی از دوران کودکی بر میگردم. اما این بار آگاهانه زندگی میکردم. این بار میدانستم چه چیزی را میبینم، میشنوم، پیگیری میکنم و از چه چیزی لذت میبرم. آن همه حس آموختن و نا اطمینانی و آن همه اشتیاق را نمیتوانستم به هیچ گونهای دیگر غیر از تجربه یک مکان دیگر به دست آورم. خواست من بود که از داشتههای مطمئن خود بگذرم تا اطمینان به خود را با دوباره بدست آوردن محکم کنم. چیزهایی از دست میروند تا چیزهای دیگری بدست آیند و اگر زمان با "چرا و چگونه از دست رفتند" بگذرد فرصت لذت، تقویت و درک آنچه که بدست آمدهاند از دست خواهند رفت. اگر هدفها فراموش شوند یا جایگزین نشوند، سردرگمی ما را فرا خواهد گرفت. بین ترس از دست دادن و جرأت تجربه کردن جدالی خواهد بود که شاید «به نتیجه رسیدن» برنده میدان باشد.
نتیجه سه سال کار بعد از گرفتن فوق لیسانسم در ایران دو-سه مقاله، یک اختراع و البته انبوهی تجربه بود. یعنی چیزهایی که به من کمک کردند تا الان اینجا باشم. حاصل نزدیک دو سال نیم در اینجا آموختن چیزهای جدید، تدریس، تحقیق، سخنرانیها، جایزهها، آشناییها، مقالات، ایدهها، مسافرتها، خوردن انواع غذاها، دیدن انواع فرهنگها و مهمتر از همه تجربه بود. با همه شیرینی و تلخیاش مهاجرت یکی از بهترین تصمیمات زندگیام بود.
۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه
اشتباه
-فلمینگ داروی پنیسیلین را بعد از یک اشتباه کشف کرد. هزاران آزمایش تجربی بعد از اشتباهات فراوان و مشاهده خوب جواب می دهند.
-یکی از چیزهایی که باعث تکامل میشود جهش در ژنهاست. اما عکس العمل سلول به جهش مانند این میماند که میخواهد اشتباهی را تصحیح کند. با این وجود، جهش باعث تنوع ژنتیکی میشود و تنوع ژنتیکی باعث بقای گونه در شرایط محیطی مختلف میگردد. این اشتباه نوعی پارازیت است.
گاهی اوقات چیزهایی مثل پارازیت یا اشتباه نیاز است تا یک سیستم بهتر کار کند. همیشه بی نقص بودن دلیلی برای کامل بودن نیست. گاهی وجود اشتباهات و پارازیت ها فرآیند تکامل را سرعت می بخشد.
۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه
Fortune Cookie

غذای چینی امروز کمی با معدهام ناسازگار بود اما Fortune Cookie آن به دلم نشست. هیچکدام از "شیرینی شانسی"ها به اندازه این یکی برای من جالب نبود. انگار که زیر حرف تمام شیرینی شانسیهایی بزند که تا بحال تولید شده اند!
۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه
همهگیر
۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه
لذیذ
-تاریخچه New England Clam Chowder
۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه
زاویه دیگر
مدتها پیش، در حالی که پروژه اصلی چندان خوب پیش نمی رفت، کمی از وقتم را روی یک پروژه جانبی گذاشتم که نتیجه اش تبدیل به یک کشف جدید شد. وقتی که سخنرانی ام تمام شد حس کردم که شنوندگانی که زندگی شان را روی علم گذاشته بودند به خودشان می گفتند "چرا من زودتر به این مسئله ساده فکر نکرده بودم؟..." چند ماه پیش استاد راهنمایم حرف مشابهی گفت. در این سخنرانی به من جایزه ای ندادند. نتایج کار من هم تغییر خیلی مهمی ایجاد نخواهد کرد اما می دانم دریچه ای برای تحقیقات جدیدی باز خواهد کرد تا بالاخره به حل مشکلی از مشکلات دنیا کمک کند. ایده اولیه دو سال پیش به ذهنم رسید و بعد در بعضی از جلسات هفتگی گروه مان، نقد و بررسی شد تا به یک ایده خوب رسید. تنها نکته این بود که به موضوع از زاویه دیگر نگاه کردم. دیدگاه سنتی اثبات نشده را به گوشه ای از ذهنم سپردم و راههای ممکن دیگر را بررسی کردم. بعد بهترین ایده ای که با مشاهدات همخوانی داشت را آزمایش کردم. هر بار هم به نتایج آزمایشات اولیه با دقت نگاه می کردم تا آزمایش بعدی را طراحی کنم. Woody امیدوار است که مقاله را تا آخر امسال چاپ کنیم.
تازه از کنفرانس برگشتم. در آنجا چند ایده برای پیشبرد پروژه اصلی گرفتم. قبل از آن، سفری هم به کالیفرنیا داشتم و دوستان وبلاگی را از نزدیک دیدم. گرچه زمان اندک بود اما ساعات خوشی با هم داشتیم. کوههای سنگی و گاه برف گرفته را دیدم و از قدم زدن در جنگلی با درختان تنومند بیش از هزار ساله اش لذت بردم*. مدتها بود در جاده های پر پیچ و خم کوهستانی رانندگی نکرده بودم. حالا ذهنم آماده است که دوباره از زاویه دیگری به زندگی نگاه کنم.
* قدیمی ترین درخت کشف شده در جهان در سوئد است و قدمت ریشه های آن به 9550 سال پیش می رسد.
۱۳۸۷ آبان ۱۴, سهشنبه
۱۳۸۷ آبان ۶, دوشنبه
شعرها
۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه
شب شوق
وبسایت را نشانش دادم. آهنگی که سالها بدنبالش میگشت را برای چند ثانیه خواند. آهنگ* را پیدا کرد. دیگر سر از پا نمیشناخت، خوشحال بود. من هم سرخوش از خوشحالیاش بودم. زیرا یکی از لذتهای زندگی این است که غیرممکنها را برای یکدیگر به ممکن تبدیل کنیم. نایافتهها را برای یکدیگر بیابیم. غمها را به شادی تبدیل کنیم. خلاقیت را چاشنی زندگی کنیم. شبهایمان را با خوشحال کردن یکدیگر بگذرانیم. اشک شوق به چشمان نزدیکانمان بیاوریم و از شوق دیگران اشک خوشی بریزیم.
* In Youtube
۱۳۸۷ مهر ۳۰, سهشنبه
سنجاقک
اما متون آسیای شرقی و بومیان آمریکایی نگاه بهتری به این حشره دارند و به آن به چشم منشا قدرت، خوشبختی و صلح نگاه می کنند. به نظر می رسد که این نگاه بدلیل همخوانی با یافته های علمی در مورد این حشره فراگیرتر شده و تصور قدیم اروپایی را به گونه ای تحت تاثیر قرار داده است که امروزه نماد سنجاقک ارزشی مادی در حد آویز زینتی پیدا کرده است. به گمان من ساخته شدن فیلم سینمایی با نگاهی مثبت عاطفی-مذهبی به این حشره به تقویت جایگاه آن در جامعه کمک کرده است.
در نگاه من، در اینجا هم علاوه بر تنوع ایده های گاه متضاد هستند، پذیرش بهترین آنها در یک جامعه به تغییر نگاه یک فرهنگ چنان کمک کرده است که حتی زمینه هایی برای بازار کار و منبع درآمد هم فراهم آورده است. شاید تعداد و تنوع زیورآلاتی که نماد سنجاقک دارند نسبت به نمونه هایی با نمادهای مشابه چون پروانه در حال رقابت باشند. دلیل آن را می توان نو بودن نقش سنجاقک نسبت به پروانه در جامعه ای دانست که به نوآوری علاقمند است. من به این توانایی در تغییر و لذت بردن از آن احترام می گذارم.
منابع:
http://en.wikipedia.org/wiki/Dragonfly#Dragonflies_in_culture
http://www.whats-your-sign.com/animal-symbolism-dragonfly.html
۱۳۸۷ شهریور ۲۲, جمعه
خیریه
۱۳۸۷ شهریور ۲۰, چهارشنبه
قضاوت
واقعیت این است که همه ما در هر لحظه زندگیمان قضاوت میکنیم. قسمتی از هویت ما، شناخت ما از محیط و از خودمان است. چیزهایی که از خانواده یا از محیط آموخته ایم سرمایههای ما هستند. دنیای اطراف ما هم پر است از عقیدهها و چیزهای متنوع و مختلفی که تقریباً برای هر کسی با هر ایدهای جایی هست. درست یا غلط، این ما هستیم که خودمان را با ارزشها و آدمهای اطرافمان مقایسه میکنیم. دوستان و روابط خود را بر اساس همین باورها (چه ارزش یا ضد ارزش) میسنجیم و دنیای خود را اینگونه میسازیم. قدرت "تصمیمگیری" و "انتخاب" چیزی ست که گرچه در حیوانات دیگر هم وجود دارد اما در انسان در بالاترین درجه خود شناخته شده است. چیزی ست که از قدرت تفکر و تخیل میآید. وقتی که چیزی را انتخاب میکنیم اعتماد به نفس بیشتری بدست میآوریم تا زمانیکه مجبور به پذیرش راهی بشویم. از طرف دیگر با "انتخاب" حس مسولیت ما در برابر انتخابمان هم بالا میرود. شاید یک علت آن به نگاه مثبت اجتماع به افراد موفق یا برنده باشد. انتخاب یک راه، تلاش برای آن و پیروزی یک الگوی پذیرفته و باارزش اجتماعی ست. ما انتخابگر هستیم.
اگر معنای "قضاوت نکردن" از دست دادن قدرت تصمیمگیری در موقعیتهای مختلف باشد، با آن موافق نیستم. اما اگر بیندیشیم که انسان در حال رشدی هستیم که با مطالعه و یا تجربه، پایههای شناخت مان از محیط و خودمان تغییر و تکامل مییابند، آنگاه به استانداردهایمان با دیده انعطاف نگاه میکنیم. در نتیجه میپذیریم که تصمیماتمان در موقعیتهای مختلف نسبت به استانداردهای شخصی خودمان گرفته شده اند. حتی اگر به گمان خود قانون یا دستورات "مطلقی" را هم رعایت کنیم، باز این ما هستیم که این دستورات را پذیرفتهایم. انتخاب یک راه به معنی "بد بودن" راه دیگر نیست. به معنی اشتباه بودن دیگران و درست بودن خودمان هم نیست. حالا اگر معنی "قضاوت نکردن" اجتناب از برچسب "خوب" یا "بد" زدن به راههایی که انتخاب میکنیم باشد، آن وقت این تعریف برای من خوشایندتر است. آن چیزی که به "قضاوت نکردن" در مورد مردم ترجمه شده است در زبان خودمان "پیش داوری نکردن" است. اگر رفتاری از نگاه من مورد پسند نباشد، آن رفتار "بد" نیست (قضاوت نکردن) بلکه با قسمتی از من متفاوت است و همخوانی ندارد (تصمیم گرفتن).
کوته فکری ست اگر منتظر باشیم که برچسب های مختلفی که در دست داریم را هر چه زودتر به مردم بزنیم. بهتر است به دیگران و خودمان فرصت بدهیم که یکدیگر را در موقعیتهای مختلف بهتر بشناسیم و درک خود را از دنیای اطرافمان بیشتر کنیم. آنگاه اگر چیزهایی از رفتار دیگران مورد پسند ما نبود، میتوانیم حرفها و احساساتمان را صادقانه بگوییم. اینگونه به دیگران حق دادهایم که آنها هم ما را بشناسند و به خود نیز اجازه دادهایم که با درک بیشتر دیگران، تغییر کنیم. هر کسی این حق را دارد که در مورد میزان ارتباط خود با دیگران و با اجزای مختلف محیط اطرافش تصمیم بگیرد. حکم مطلق و همیشگی دادن انسان را از امکان پیشرفت و تکامل باز میدارد اما این حق هر فردی ست که در زمان و مکانی که هست قضاوت کند و تصمیم بگیرد. این به افزایش مسولیت پذیری، ریسک پذیری و اعتماد به نفسمان کمک میکند.
۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه
کار دل
با ماشین سبز جلبکیاش پشت چراغ قرمز آن طرف خیابان ایستاده است. میبینم که او هم گهگاهی به من نگاهی میاندازد. پیش خودم فکر میکنم اگر اسمش جینگ نباشد یا چانک یا احتمالاً چیزی مانند چن است. به چند ثانیه نمیکشد که شیشه ماشین را پایین میکشد و وقتی که سرم را به همان طرف برمیگردانم با لبخندی داد میزند: "سلام بابک... چه خبر؟... اوضاعت چطوره؟...". در حد همان 10 ثانیه از راه دور با هم خوش و بش میکنیم. چراغ که سبز میشود دستی تکان میدهد و راه میافتد. اسمش را هنوز به یاد نمیآورم!
این را زیاد شنیدهام که دانشجویان بعد از تمام شدن درس دیگر کاری به کارت ندارند. در خیابان هم که ترا ببینند سلام هم نمیکنند. برای همین هیچوقت توقعی از آنها نداشتهام. اما این یکی از چندین موردی ست که دانشجویانم بعد از مدتها حتی اسم کوچکم را که تلفظ سختی در زبان انگلیسی دارد به یاد میآورند و چه در رستوران، چه خیابان و چه در ساختمان گاه مسیرشان را عوض میکنند که مرا به دوستانشان معرفی کنند.
درس دادن اول کار دل است، بعد کار عقل. اول شوقی ایجاد میشود و بعد آن تشنگی فرو نشانده میشود. چیزی به آنها تزریق نمیشود بلکه خودشان آنچه میخواهند را از آدم میخواهند و میکشند. تنها بر اساس دانششان هم قضاوت نمیشوند بلکه تلاششان هم در نظر گرفته میشود. همه زندگی "دل" را کم و بیش میخواهد.
۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه
غروب
در نگاه من غروبهای ایران با غروبهای آمریکا تفاوتهایی دارند. شاید چون از دیدن غروبها حسهای متفاوتی را درک میکنم. این تفاوت به معنی برتری نیست. تنها معنایش یکتا بودن است. به گمان من زیباییها قابل مقایسه نیستند. برتریی وجود ندارد چون هر زمان و مکان برگشت ناپذیر است. گاهی غرق شدن در همین تصاویر و همین لذتها ذهن ما را برای درگیری با سختیها آماده میکند.
بهترین حالتی که یک نفر میتواند در آن زندگی کند، زمان حال است. یعنی حالتی که بتوان همان لحظه را حس کرد و لذت برد بدون اینکه به فرو رفتن در هیچ رویایی از گذشته یا آینده نیازی باشد. توانایی لذت بردن به اینکه چقدر مشکل داریم یا دلخوش هستیم ربطی ندارد. به اینکه از کدام لایه جامعه هستیم هم ربطی ندارد. به خوشبخت بودن و یا بدبخت بودنمان هم وابسته نیست. به تحصیلات هم ربطی ندارد. به نظر من لذت بردن به نگاهمان گره بیشتری خورده است. کافی ست که وقت گذاشت و به تصویری خیره شد. گاهی حتی حرکت یک تصویر هم لذت بخش میشود مثل حرکت خورشید و ابرها.
۱۳۸۷ مرداد ۱۴, دوشنبه
خانه
من اینجا بیشتر از ایران کار میکنم. بیشتر هم درآمد دارم. چون توقعات و آرزوهای من بیشتر کاری و تحقیقاتی هستند، وقت آزاد و توقعات کمتری برای کارهای دیگر دارم پس میتوانم پس انداز بیشتری داشته باشم. زندگی روزمرهام در اینجا سختتر میگذرد. اما همین که کسی به ایدههایم گوش میدهد، به آنها پر و بال میدهد، به نوع نگاهم ارزش و احترامی میگذارد و تشویقم میکند که فکرهایم را عملی کنم، احساس خوبی پیدا میکنم. اینها چیزهایی هستند که متأسفانه در فرهنگ خودم پیدا نکردم. این را حتی بندرت در بین ایرانیان اینجا دیدهام. مامانم جملهای داشت که همیشه آویزه گوشم بود. یکی از گرانبهاترین چیزهایی بود که از خانه با خود آوردم: "به عقاید دیگران احترام بگذار". شاید برای باور مردم اینجا به همین جمله است که اینجا هم "خانه" میشود.
۱۳۸۷ مرداد ۸, سهشنبه
دو سال پیش
برای داشتن آن مدرک حریص نبودم. اعتقادم بر این بوده است که از موقعیت قدرت تصمیم بگیرم. یعنی خوب نگاه کنم و امکانات "تصمیم گیری" را برای خودم مهیا کنم. آنگاه از بین شرایط مختلف بهترین را برای خودم انتخاب کنم. در این صورت میدانم که با چه هدفی و با در نظر گرفتن چه هزینههایی آن تصمیم را گرفتهام. پس هر بار که خسته یا ناامید میشوم به تصمیمم نگاه میکنم و دوباره حرکت میکنم. یا اگر میبینم که هدفم با واقعیت زندگی منطبق نبوده است راه خود را تغییر میدهم. آمدن به اینجا را از بین راههای خوب مختلف "انتخاب" کردم. ولی وقتی که انتخابی میکنیم دیگر کار انجام شده است.
بعضی چیزها در زندگی اینگونهاند وقتی که چیزی در زندگیمان خواسته یا ناخواسته اتفاق میافتد، دیگر اتفاق افتاده است. یک دلخوشیمان میتواند این باشد که با خودمان رو راست بودهایم و برای خودمان یا دیگران فکر بد نمیکردیم یا بقولی پیش وجدان و یا خدایمان راضی هستیم. آن تصمیم و تصمیمات بعد از آن، چیزهایی را از من و اطرافیانم گرفت، چیزهایی که شاید دیگر برگشت پذیر نباشند. چیزهایی که بخاطر از دست رفتنشان حتی ارزش غصه خوردن هم ندارند مثل زمان. اما چیزهایی را هم به من داد. چیزهایی که گاه هزینههای گزافی برایشان پرداختم اما میدانم که شاید نه امروز بلکه زمانی دیگر شیره زندگیام شوند.
۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه
شایسته سالاری
بعد از سیستم اجتماعی آمریکا میگوید. اینکه بسیار خوشحال است که این کشور به واسطه مهاجرانی که تواناییهای متنوعی دارند در حال قویتر شدن و پیشرفت است. اما همزمان از این شکایت دارد که گروههایی از این افراد چیزهایی مثل تقلب کردن، دزدی و چیزهایی که در آن "ارزشی" وجود ندارد را هم با خود میآورند. چیزهایی که مانع پرورش و رشد انسانها و ارزشهایشان در اجتماع میشود در صورتیکه سیستم ارزشمند "شایسته سالاری*" است. در این سیستم استعداد و صلاحیت عادلانه جای خود را به "قدرت" میدهند. در این حالت هر کس بیشتر به حال و آینده خود ارزش بگذارد و بیشتر زحمت بکشد نتیجه بهتری خواهد دید. در این سیستم حتی کسانی با اصل و نسب پایین هم میتوانند وحتی مستحق اند که به مراتب بالا برسند و از زندگی شیرین خود بهره مند شوند.
به نظر میرسد در فرهنگ ما کلمات بیشتر از آنکه مفهوم را منتقل نمایند، تقدس را میرسانند. کلمه شایسته سالاری در چند معنای خاص خلاصه نمیشود بلکه هر کدام از معانیاش وابسته به باورها و عملکردهای خردی ست که گاهی در برخی آدمها یا فرهنگها جا نیفتاده است. تکرار یک کلمه به بهانه "با ارزش" جلوه دادنش و یا استفاده آن در هر جایی که میخواهیم کارهایمان را توجیه کنیم، نه تنها ارزش خود کلمه را پایین میآورد بلکه ما را از توجه به تلاش و کارهایی که ما را به آن نقطه میرساند منحرف میسازد. نقطه شروع شایسته سالاری از خودمان است، از ایجاد نقاط مثبت در خودمان است. هیچ سیستم شایسته سالار کاملی وجود ندارد اما رقابت بین این سیستمها خودبخود باعث جذب افراد شایستهتر به سیستمهای بهتر میگردد.
* Meritocracy
۱۳۸۷ مرداد ۳, پنجشنبه
اشتباهات منطقی
اما فرض کنیم آدمهای مرفه مشکلات بقیه آدمها را ندارند بلکه مشکلاتی از جنس و ماهیت دیگری دارند که حل کردن آنها گاه سختتر است. پس میتوانیم بگوییم که آدمهای منطقی شاید اشتباهات معمول را انجام ندهند ولی گاهی اشتباهاتی میکنند که مدتها خودشان هم متوجهشان نیستند چون به آنها برچسب "منطقی" زدهاند. این برچسب مانع از آن شده است که درستی یا نادرستی طرز فکرشان را بررسی کنند. بقیه هم شاید به خاطر ایمانی که به این آدمها دارند یا شاید بخاطر اینکه آنقدر سرشان با مشکلات خودشان گرم است که بقیه مشکلات را نمیبینند، فکر میکنند که هر کاری که آدمهای "منطقی" میکنند درست است. در این شرایط، کسی که با منابع اطلاعاتی بیرونی در تماس است میتواند دوباره منطقی فکر کند. مطالعه و یا مشورت با یک آدم زبده که از بیرون نگاه کند میتوانند راهگشا باشند.
گاهی با پردازش اطلاعات موجود به نتیجهای نمیرسیم. یک علتش نبود اطلاعات کافی برای پردازش است. برای دستیابی به این اطلاعات یا به مطالعه نیاز است یا کمک خارجی یا خلاقیت. خلاقیت، راهی با ریسک بالاست. اما مشورت و مطالعه تخصصی تجربههای آزمون شدهای هستند که بیشتر میتوان به آنها اتکا کرد. به هر صورت مهم این است که اطلاعات صحیح و مطمئنی وارد سیستم تجزیه و تحلیل خود کرد.
۱۳۸۷ تیر ۲۳, یکشنبه
مهارت در عشق
آدمهای زیادی دیدهام که درست یا نادرست "آدم زندگیشان" را انتخاب کردهاند. آدمهایی هم دیدهام که اعتقاد داشتهاند تنها یک عشق در زندگیشان وجود داشته ولی بعدها به این نتیجه رسیدهاند که حس بالاتری را با فرد دیگری تجربه کردهاند. من به این نتیجه رسیدهام که دوست داشتن در زمان تعریف میشود. یعنی میتوان در زمانهای مختلف، شکلهای متفاوتی از احساس دوست داشتن را تجربه کرد. یک شاهد این گفته عمیقتر شدن احساس بین زوجها در طی زمان است. چیزی که به شناخت و رشد دو طرف بستگی دارد. یادم هست که کمی قبل از ترک ایران هنگام خداحافظی تلفنی با یکی از دکترهای مشاور پرسیدم که ازدواج یک ایرانی با یک آمریکایی چگونه است. او هم جواب داد که "اگر با هم توافق کنند چرا که نه"!
در تئوری هر دو آدمی در روی این کره خاکی میتوانند شادمانه و عاشقانه با هم زندگی کنند به شرطی که هر دو"بخواهند" و "مهارت"های لازم را داشته باشند. نوعی هماهنگی در این بین لازم است. بسیاری از خصوصیات ارزشمند یک نفر که دیگران را جذب میکنند، اکتسابی اند. این روزها خصوصیات ظاهری یا جای خود را به خصوصیات شخصیتی دادهاند یا در مواردی قابل تغییر هستند. اما مهارتها بعنوان تواناییهای مثبتی در نظر گرفته میشوند که حس "اطمینان" از ادامه ارتباط را فراهم میکنند. بسیاری از کسانی که مورد توجه افراد بیشتری در جمع قرار میگیرند مهارتهای بیشتری نسبت به بقیه دارند. این خصوصیات میتوانند مهارت در ایجاد و حفظ ارتباط، حل مشکلات، ابراز احساسات، تفکر عاقلانه، انعطاف پذیری، پشتکار، خلاقیت، خوشحالی، قاطعیت، آینده نگری، ریسک پذیری، شجاعت، همدلی، همرهی و چیزهایی از این دست باشند. بسیاری از آدمها هم جذب این خصوصیات میشوند و بعد به این نتیجه میرسند که عاشق شدهاند. به این ترتیب "خواستی" برای بودن با یک فرد در وجودشان شکل میگیرد. وقتی به نکاتی که در چشمان تمام باز اشاره شد نگاه کنید در میابید که بسیاری از خصوصیات لازم برای یک زندگی عاشقانه اکتسابی هستند. کسب مهارت نوعی از تغییر است. تغییر میتواند هم ما را دوست داشتنیتر و هم عاشقتر بکند.
-مرتبط: مهارت
۱۳۸۷ تیر ۹, یکشنبه
شیکاگو
هنگام قدم زدن در مرکز شهر میتوانید به بزرگی ساختمانها نگاه کنید و خود را در برابر بزرگی آنها، اراده پشت سر ساخت آنها و یا بینظیر بودنشان کوچک بشمارید. یا در خیابانهای تنگ میتوانید به دنبال خورشید و آسمان بگردید ولی بفهمید که آن ساختمانهای بزرگ کنار دست، آن بیکرانهای دوردست را از نگاهها دزدیدهاند. بقول دوستی گاهی حتی نیاز نیست که نگران خیس شدن زیر باران باشید چون آسمانخراشها چتر شما شدهاند.
اما زیبایی دیگر آن دیدن آدمهایی ست که به زبانهایی گاه ناآشنا سخن میگویند. مرکز شهر مانند موزه انسانهای معاصر متنوعی ست که با خود زبان و لباس و فرهنگشان را آوردهاند. این موزه را من در حدفاصل Millenium Park (از لوبیا) تا رودخانه شیکاگو دیدم. به نظر من یکی از لذتهای بودن در هر شهر تجربه کردن آن چیزهایی از شهر است که به ندرت میتوان تجربه کرد. خلوتی خیابان Michigan هم یکی از آن چیزهایی ست که ساعت 2 تا 3 بعد از نیمه شب میتوان دید. شاید هم تنها زمانی باشد که بتوان با خیالی آسوده دقیقهها به انعکاس نورهای ساختمانهای بلند در رودخانه شیکاگو نگریست و در افکار خود و دیگران غرق شد.
این شهر چندان که انتظار داشتم مرا به خود جذب نکرد. شاید جذابترین جای آن برای من باغ گیاهان بود که با حس طبیعت دوستی من سازگاری بیشتری داشت. اگر بخواهم تصوری از طبیعت بهشت داشته باشم، این باغ با آن تصور همخوانی بیشتری دارد. این باغ ارزش یک روز گشتن را داشت. این شهر از آن شهرهایی ست که میتوانم در آن زندگی کنم و حتی موفق هم باشم همانگونه که در تهران چنین بودم. اما همان سایههای بلند زمستانی شمالی بخصوص با آن ساختمانهای بلند چیزی ست که مرا در خود فرو میبرد، سایههای کوتاهتر برایم لذتبخشترند.
لذتبخشترین بخش سفر بودن در کنار دوستانی بود که میزبان ما بودند. توفیق دیدار نون-جیم را داشتیم با پذیرایی بینظیرشان. قصد دیدار رکسانا و آشنایی با بابا لنگ دراز درشیکاگو را هم داشتم که میسر نشد، حالا تا سفر دیگر.
--
پ.ن: بخاطر کارهای سنگین تحقیق، فرصت کمی برای نوشتن مییابم اما مطلب فراوان دارم.
۱۳۸۷ تیر ۲, یکشنبه
کودکان
- ویدئو در گوگل
-این موسیقی-کلیپ با عنوان The Greatest Love Of all از Whitney Houston که جیرجیرک فرستاده را هم ببینید.
۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سهشنبه
پندار بیکران
-Bertrand Russell
نکته در این است که در بسیاری از موارد دلایل ارائه شده شاید درست هم باشد. اما چنین افرادی معمولاً به کلیت یک مسئله توجهی نمیکنند بلکه به یک جنبه آن نگاه میکنند. در فرآیند آغاز و پیشبرد هر کاری احتمال اتفاقات متفاوتی وجود دارد. بخشی از هر اتفاق هم زاییده تفکر و تصمیم است. در بسیاری موارد آنچه که از آن به "نشدن منطقی" نام برده میشود بیشتر "یکی از چندین احتمال منطقی" در مسیر مورد نظر است. بنابراین اگر به جوانب مختلف یک مسئله نگاه شود، راههای مختلف و دید کلیتری نسبت به آن به دست خواهد آمد. ولی بیشتر افراد فروتنی خود نسبت به علم را از دست میدهند و به گونهای کودکانه دانش خود را والاترین حکم میدانند. به گمان من یک خصوصیت زیبای علم بیانتها بودن آن است و آنگاه زیباییاش افزون میشود که بتواند نشدنیها را به شدنیها تبدیل کند و یا از چارچوب اندیشهای به چارچوب کاربردی درآید. منطق بیشتر به دنبال راه حل میگردد تا حکم نهایی.
چندی پیش در قسمت "دیگر خواندنیها" مطلبی با عنوان On Being A Scientist: Responsible Conduct In Research گذاشتم. ترم اول در یکی از کلاسهای درس با این مقاله آشنا شدم. خلاصه مطلب این است که اگر ذهن خودمان را با معلومات متفاوت (و گاه متضاد) در زمینههای متخلف آشنا نکنیم، دانش و یافتههایمان یا در قالبهایی محدود قرار خواهند گرفت و یا کاربردی نخواهند شد. قبلاً هم اشارههای به این داشتم که آنچیزی که علم آینده بیشتر به آن نیازمند خواهد بود ترکیب علوم یا منطقهای مختلف است. این یکی از راههای مقابله با حالت وسواس منطق تحصیل کردههاست. ما به پندار بیکران نیازمندتریم.
۱۳۸۷ خرداد ۲۰, دوشنبه
زمان خود
* چیزهایی که انسان را به هدفش نمیرسانند.
۱۳۸۷ خرداد ۱۰, جمعه
زایش
۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۴, سهشنبه
جاده
از چیزهایی که خیلی دوست دارم رانندگی طولانی در غروب و شب است. وقتی غروب یک روز بهاری باشد، جاده شلوغ نباشد، باران سبکی ببارد و نورهای زرد نورافکنهای کنار جاده روی آسفالت منعکس شوند از رانندگی لذت میبرم. وقتی که آن رانندگی به یک شب ساکت مهتابی در جاده خلوت منتهی شود لذتم افزون میشود. پنجره را کمی پایین میکشم، صدای رادیو را بلند میکنم و از داشتههایم در آن لحظه برای رسیدن به اهداف مشخص لذت میبرم.
پ.ن. آخرین آهنگی دوست داشتنی که حین رانندگی شنیدم از Rodney Atkins بود. آهنگ را در قسمت "شنیدنیها"ی وبلاگ گذاشتهام.
۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سهشنبه
زلزله
چند روز پیش با یکی از دوستانم در کانادا – که بخاطر مطالعات مشابه، زبان مشابهی را بکار میبریم- در مورد مسئله مهمی که در درونم زلزله و آشوبی ایجاد کرده بود صحبت میکردم. نتیجه کلام این بود که بهتراست دیگران را با فرض اینکه تغییر نمیکنند و همیشه همین گونه هستند بپذیریم ولی تلاش کنیم خود را برای تطبیق با دیگران یا شرایط تغییر دهیم. وقتی که حرف به ارتباطات بین افراد میرسد اگر هر کدام از دو طرف این گونه بیندیشند چیزهای دیگری بدست خواهند آمد مانند درک دیگران بخاطر نگاه کردن به موضوع از دیدگاه آنان، افزایش قدرت انعطافپذیری و انتقادپذیری، گسترش دید نسبت به یک موضوع، تقویت ارتباط، کشف خود و سرانجام خوشحالی. مهمترین قدم برای حل یک مسئله این است که درک کنیم دیگران چه میگویند. میتوان چند نکته مشترک کوچک پیدا کرد و از آن زاویه، مسئله را باز کرد. آدمها مانند دایرههایی در یک صفحه هستند. تفاوت آدمها به معنی برتر بودن یک دایره بر دایره دیگر نیست بلکه فقط به معنی داشتن نقطه اشتراک کمتر است. احترام گذاشتن به تفاوتها یک هنر است، یک قدم اصلی برای حل مسئله است.
۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه
شب آخر
این یکی از آخرین اتفاقات جالبی بود که در Thistle stop، خانهای که از بدو ورودم به آمریکا در آن ساکن بودم، دیدم. امشب از آخرین شبهایی ست که در اینجا میخوابم. در این خانه خیلی چیزها را تجربه کردم. آدمهای مختلف از جاهای مختلف این دنیا در این خانه دور هم جمع میشدند، با هم حرف میزدند، فرهنگهایشان را به هم نشان میدادند، لحظاتشان را با هم تقسیم میکردند، عاشق هم میشدند، از هم دور میشدند. صاحبخانههایم پیرمرد و پیرزن نازنینی هستند که هر وقت کاری داشتم یا کمکی میخواستم کوتاهی نکردند. زن صاحبخانه بعد از باز نشستگی به کار همیشگیاش نقاشی روی آورده و در کنار آن در حمایت از "صلح" هم کارهای زیادی میکند. جالبتر اینکه بزرگترین پسر همین خانواده جزو افسران ارتش است. پیرمرد هم بازنشستهای ست که روزگارش را به ماهیگیری و رسیدگی به کارهای خانه میگذراند.
این خانه برای هر کسی که مدت زمانی در آن زندگی کرد چیزی داشت. برای من آشنا شدن با فرهنگ ملتهای مختلف را داشت، یافتن دوستان جدید، آموختن راه و روش زندگی آمریکایی و خیلی چیزهای دیگر. از لذتبخشترین لحظات این خانه، نشستن روی ایوان، چایی خوردن و گاهی گوش دادن به گیتار، شعر و آوازهای Jon بود. همه از چاییهای من خوششان میآمد.
۱۳۸۷ اردیبهشت ۸, یکشنبه
5000m
۱۳۸۷ اردیبهشت ۲, دوشنبه
?!Sup bro
مدتی قبل متوجه شدم که وقتی که با هم قدم میزنیم یا در دانشگاه پیاده از جایی به جای دیگر میرویم هر وقت که فرد سیاه پوست دیگری از کنار ما رد میشود برای Philip سری تکان میدهد و گاهی هم میگوید: 1Sup bro. حالا اگر من با آدم سفیدپوست دیگری قدم بزنم، هیچ سیاهپوستی چنین کارهایی نمیکند. وقتی به شوخی به Philip گفتم که این یک جور تبعیض2 است، او گفت که اتفاقاً به این میگویند "حس برادری3"! در نظر آنها یک جور حمایت کردن همدیگر و به نوعی تشکیل یک اجتماع است. این "حس برادری" به قدری شدید است که چند روز پیش که در خیابان با Philip در مورد موضوعی حرف میزدم، در عکسالعمل به حرفی گفتم: "شوخی میکنی؟4" حالا تصور بفرمایید قبل از اینکه Philip فرصت عکسالعملی پیدا کند یک سیاهپوست دیگر که تصادفاً از کنار ما رد میشد به Philip گفت: "حق با توست... حق با توست5"! من هم مانده بودم که اصلاً وقتی طرف نمیداند که موضوع بحث چیست این حمایتهای قاطعانه برای چیست؟!
اثر تاریخ گذشته را در رفتار و باورهای کنونی مردم میتوان به چشم دید. اینکه با چه دلیلی و با چه بهانهای بین "تبعیض" و "حس برادری" تفاوت میگذارند و یکی را برای گروهی نقض و دیگری را برای گروه دیگر تایید میکنند هنوز برای من مبهم است. فرض کنیم که اصل قضیه گروهبندی کردن است. اینکه چه دلیلی برای این کار وجود داشته باشد باعث میشود که یک باور با ارزش محسوب شده و در نتیجه تا مدت زمان طولانیتری بقا یابد اما دیگری ضد ارزش شناخته شده و خیلی سریع جایگاه اجتماعی خودش را از دست بدهد. روش ارائه و تبلیغ یک باور در یک جامعه در بقای آن اثر دارد. هر چقدر به منافع وسیعتر افراد بشتری تاکید شود، قابل قبولتر بوده و بیشتر دوام مییابد. خیلی وقتها چیزی از بین نمیرود بلکه گروهی که زرنگتر است یاد میگیرد چطور که آن باور را با شکل و شمایل زیباتری نشان دهد.
--
2- discrimination
brotherhood -3
You're kidding -4
You're right -5
۱۳۸۷ فروردین ۲۵, یکشنبه
خوشی
فردا هم باید یکی از عینکهایم را به یکی از دوستانم بدهم که شیشه جدید بیندازد. شماره چشمانم کمی زیاد شدهاند، آستیگمات هم شدهاند. اینجا هزینه عینک خیلی بالاست. یک جفت شیشه با فریم حدود 250 دلار تمام میشود. یکی از دوستانم میگفت که در این سایت میتوان عینکهای ارزان قیمتی پیدا کرد. اما وقتی که با یکی از دوستان بینایی سنجی اینجا حرف میزدم میگفت که بهتر است سراغ این جاها نرفت. چون ارزش یک جفت چشم بیشتر از این حرفهاست. برای همین هم میروم سراغ یکی از دوستانم که روی همان فریمهای نه چندان عالی که از ایران آوردم یک جفت شیشه بگذارد. شاید بگویم کسی یک جفت عینک از ایران برایم بیاورد. این هفته چقدر کار هست که بکنم. هنوز چقدر کارهای کوچک عقب مانده هست که انجام دهم.
این کشور به من فرصت میدهد که لحظات زندگیم را با چیزهایی پر کنم که به آنها باور دارم. اینجا به من فرصت میدهد که برای تبدیل ناخوشیها به خوشیها تلاش کنم، میگذارد که برای الآنم تصمیم بگیرم و چون "انتخاب میکنم" تمام تلاشم را میکنم که از آن لذت ببرم. همین که ناخوشیهایم را تا حد ممکن به محیط و آدمهای اطرافم نسبت ندهم باعث میشود که مسئولیت خوش بودنم را بپذیرم.
۱۳۸۷ فروردین ۹, جمعه
پیشامدها
هم مرتبط و هم بی ارتباط با موضوع بالا، امشب نکته ای که مدتها در ذهنم می چرخید مرا کمی آرام کرد. اینکه گاهی بهتر است بپذیریم اتفاقاتی که در زندگی می افتند دلیل خاصی ندارند. چیزهایی پیش می آیند بدون اینکه بتوانیم آنها را کنترل کنیم. چیزهایی هم پیش می آیند چون در لحظه تصمیم گیری آنقدر تجربه یا دانش نداشتیم که بدانیم راهی که می رویم به کجا ختم می شود. خوب بودن یا بد بودن خودمان هم هیچ دلیلی برای پیش آمدن اتفاقات خاص نیستند. گاهی چیزهایی اتفاق می افتند چون دنیا جای تغییر است، جای پیش آمدن انبوهی از اتفاقات است. اینکه کجای دنیا باشیم هم تفاوتی ندارد، آنجا زلزله می شود اینجا طوفان. بیماری و مرض هم همه جای دنیا هست. اما مهم این است که ما به زندگی مان ادامه دهیم. مهم این است که از دل هر اتفاقی آن چیزی که به درد زندگی مان می خورد را پیدا کنیم و یا حتی آن را خلق کنیم. هر اتفاقی می تواند باعث شود که یا افسوس گذشته را بخوریم یا چیز خوبی از آن برای آینده مان داشته باشیم. این اطمینان به توانایی ها، "اکنون" ما را شاداب تر می سازد. اینکه بدانیم در شرایط بحرانی می توانیم -یا تلاشمان را می کنیم - که مشکل را حل کنیم، به ما حس اطمینان به خود می دهد. این ما هستیم که تصمیم می گیریم کدام نگاه را انتخاب کنیم. مسئولیت پیشامدها با ما نیست اما مسئولیت نوع نگاهمان به آنها با ماست.
حاشیه:
سیستم نظر دهی وبلاگ را تغییر دادم. خوشحال خواهم شد که نظر شما را در مورد این سیستم جدید بدانم یا اینکه اگر برایتان کار نمی کند خبرم کنی، آدرس ایمیل را در نوار سمت راست گذاشته ام. اگر از FireFox بجای Internet Explorer استفاده می کنید و مطالب را با Google Reader می خوانید، این افزونه کمکتان می کند که نظر خود را از طریق همان Google Reader بگذارید.
۱۳۸۷ فروردین ۳, شنبه
جشن نو آمریکایی
یکی از چیزهایی که از آمریکاییها یاد گرفتم این است که اعتماد به نفسشان به حدی ست که خودشان را مرکز توجه میدانند. برایشان کشورشان مهمترین مکان روی زمین است و برخی از آنها حتی کشورهای دیگر را نمیشناسند. برای همین هم فکر میکنند که کارهایشان و فرهنگشان بهترین است. تلاششان در این است که دیگران را تحت تأثیر این فرهنگ قرار دهند. خیلیها هم تحت تأثیرشان قرار میگیرند. اما چیزی که من از اینها یاد گرفتم همین حس اعتماد به نفس و خودباوری ست برای آنچه که هستند، اینکه فرهنگهای دیگر را با فرهنگ خودشان تحت تأثیر قرار دهند.
گرچه روز اول فروردین خودمان را به خودم تعطیلی داده بودم اما دیروز با انواع کیک، Pie، کلوچه و شکلات آمریکایی به دپارتمان رفتم. امسال برنامه را مفصلتر و سازمان یافتهتر از پارسال تدارک دیدم. قسمتی از این مطلب را هم روی کاغذ پرینت گرفتم و بیست تایی از آن را کنار شیرینیها گذاشتم. روی یک کاغذ بزرگ هم نوشته بودم: To Celebrate the Persian New Year. از منشی دپارتمان هم خواستم که به همه استادها، دانشجویان و کارمندان دپارتمان ایمیل بزند و خبر این "جشن نو" کوچک را بدهد. تدریس در آمریکا به من یاد داد که اگر میخواهی یاد بدهی و اگر میخواهی تأثیرگذار باشی، بهتر است اول به آدمها حس خوب بدهی و آدمها را خوشحال کنی. برای همین هم جشن نوروز و سال نو ایرانی را با شیرینی به خوردشان دادم، آن هم با شیرینیهای آمریکایی خودشان.
بعد از ظهر توی دفتر کارم نشسته بودم و به کارهایی که هفته بعد باید میکردم سر و سامان میدادم ۱. همین که چند تا از استادها و دانشجویان تک تک آمدند، سال نو ایرانی را تبریک گفتند و بخاطر شیرینیها تشکر کردند، پیش خودم گفتم که در دپارتمانی که برای سی سال یک ایرانی هم نداشته ۲، دوباره یاد دادم که نوروز چیست. گاهی نیاز است که خودباوری داشته باشیم به چیزهایی که داریم تا اینکه تحت تأثیر باورها و رفتارهای دیگران باشیم. نوروز را هر سال جشن میگیریم، شادمانه هم جشن میگیریم!
پانوشت:
۱- دپارتمان ما میزبان یک شاخه محلی از همان کنفرانسی ست که بخاطرش سه ماه پیش به سن دیگو رفتم. من هم در کمیته اجرایی وظایفی دارم.
۲- آن ایرانی الان رئیس یکی از بخشهای مهم سازمان بهداشت جهانی ست.
۱۳۸۶ اسفند ۲۹, چهارشنبه
غنچههای نیمهباز
همه مشغولند حتی وبلاگ نویسان هم این لحظات آخر مشغول شدهاند. ایمیلهای تبریک سال نو هم یکی یکی از راه میرسند. یاد شکوفههای سیب بهاری خانهمان میافتد. نوروزتان فرخنده باد. دلهایتان شاد. بجای اینکه بگویم "همیشه پیروز باشید" میگویم که امیدوارم از دل هر چیزی پیروزی را بیرون بکشید. پیروزی هم مثل دل خوش، زاییده ذهن ماست.
سالی که گذشت برای من خیلی چیزها داشت. اول با یک سری موفقیتهای کاری و دانشگاهی شروع شد و کم کم به زندگی خصوصی من کشیده شد. با تجربه تدریس شروع کردم. بعد درسهای اصلی را تمام کردم. دو جایزه از دو انجمن گرفتم. دو پروژه با به پیش بردم و با دوستی دو مقاله چاپ کردیم.
مهمترین چیزها به نظر خودم موفقیتهای زندگی خصوصی خودم بودند. آشنا شدن با وبلاگ نویسان و وبلاگ خوانان و آموختن از آنها، بخشیدن اشتباه دیگران، یافتن نقش خودم در این جامعه متفاوت، لذت از کمک به دیگران و دستیابی به نگاههایی که شادی بیشتری را برای خودم و اطرافیانم به ارمغان آورند. بیشک مثل هر انسانی بالا و پایینهایی داشتم اما وقتی پایین بودم یاد کودکیم میافتادم که بعد از هر زمین خوردنی شوق برخواستن داشتم، و بالا هم که بودم یادم بود که زندگی بی خطر کردن به پیش نمیرود ولی میتوان کاری کرد که درد کمتری از زمین خوردن داشته باشم. این یک سال برای من خیلی چیزها داشت. اینقدر که این یک سال آموختم و به پیش رفتم شاید در پنج سال گذشتهام بی سابقه بود. شاید این بهایی بود برای تسلیم نشدن در برابر مشکلات همان پنج سال پیش من. در آغاز سال نو میلادی جرقهای در زندگی شخصی من خورد که در آغاز نوروز 87 پر نورتر شده است. کسی از آینده خبر ندارد اما همین نشانههاست که ما را در مسیر زندگیمان به پیش میبرد. سال نو سال پرتلاش و پرچالشتری خواهد بود اما با همه بهانههای بظاهر منطقی برای پا پس کشیدن، ترسی از مشکلات آن ندارم. جلو میروم و از مسیر لذت میبرم و میآموزم.
شاید بهترین عیدی که امسال گرفتم دیدن صداقتی بود که احترام مرا به خود برانگیخت! این یکی از همان نشانههایی بود که به دنبالش رفتم و بعد نوری دیدم. بعضی آدمها هستند که مرا به زندگی امیدوار میکنند. چون هنوز کسانی هستند که رفتارشان باعث میشود امیدوار باشم که جوهرههایی از انسانیت در بین آدمیان وجود دارد. هنوز کسانی هستند که با تمام بالاو پایینهای زندگیشان خوب فکر میکنند و به آینده میاندیشند، کسانی که در تاریکی میدرخشند. کسانی که غنچه لبخند را به صورتم میآورند.
۱۳۸۶ اسفند ۲۸, سهشنبه
کلاه پشمی
معمولاً تغییر نگاه برای فرار از یکنواختی زندگی روزمره نتایج جالبی دارد. یک روز از روزهای سرد همین زمستان وقتی که در راه خانه به دانشکده بودم، برای لذت بردن از مسیر تصمیم گرفتم بجای لعن و نفرین به سردی هوا به کلاه پشمی دانشجویان دقت کنم. کلاه پشمی همیشه موضوع مورد بحث ما در ایران بود. در حالیکه تحمل سرما برای من سختتر از وضع ظاهری بود، برای بیشتر دوستانم مهم این بود که "بچه دبیرستانی" نباشند!
در اینجا دیدم که بیشتر پسرها کلاه پشمی میگذارند در حالیکه این میزان در بین دختران کمتر است. دختران ترجیح میدهند که از ear warmers استفاده کنند اما آرایش موی خود را به هم نزنند. یکی دیگر از ارزشهای اجتماعی که بین دانشجویان آمریکایی دورههای تحصیلات تکمیلی دیدهام کوتاهی موی سر پسران است که شاید باعث شود چنان در بند مدلهای مختلف مو نباشند. مدل مو چیزیست که در بین ایرانیان (چه اینجا و چه ایران) فراوان دیدهام. شاید هندیها هم تا حدی به آرایش موی خود اهمیت بدهند.
بسیار دوست داشتم میتوانستم این مسئله را دقیقتر بررسی کنم. تصمیم گرفته بودم که یک روز سرد تعداد دختران و پسران کلاه پشمی دار را با توجه به اندازه مو، نژاد و وضع اندامشان بشمارم و ارتباط بین این فاکتورها و پوشیدن کلاه پشمی را بسنجم اما آن فرصت پیش نیامد. برایم این سوال مطرح شد که پوشیدن موی سر با جنسیت چه ارتباطی دارد و آیا دلیل خاصی برای این تفاوت در فرهنگهای مختلف وجود دارد؟ آیا پوشیدن کلاه پشمی با اندازه مو ارتباطی دارد؟ با روش بستن موی سر چطور؟ آیا ممانعت از نشان دادن موی سر در دختران یک جامعه دلیلی برای ابراز آن خصوصیت در پسران همان جامعه است؟ چه ارزشهای اجتماعی یا بهداشتی باعث این تنوع گرایش میشود؟ آیا اهمیت به اندام با اهمیت به چیزهای سطحیتر مانند موی سر ارتباطی دارد؟ و آخر اینکه آیا میزان استفاده از وسایل آرایشی با تمام این فاکتورها ارتباطی دارد؟!
۱۳۸۶ اسفند ۲۱, سهشنبه
گامها
اگر آن گذشته ما را به آینده پیوند نزند همان بهتر که در گذشته بماند. اگر ذهن ما نتواند قالبهایی که ما را از حرکت باز میدارد بشکند، چیزی که برایمان به یادگار میگذارد از دست دادن آینده است، برده آینده بودن است.
۱۳۸۶ اسفند ۹, پنجشنبه
سکوت
دیشب هم دیر خوابیدم و هم بد خوابیدم. دیشب باید سه مقاله میخواندم تا برای discussion group امروز آماده باشم. بعد از کلاس به ازمایشگاه میروم، به دور و برم نگاه میکنم. نفسی میکشم. دو ماه پیش پروژه نیمهکارهای را شروع کردم که حالا جواب داده است. مشکلات برطرف شدهاند و جواب آزمایشها ثابت و امیدوار کننده اند. Woody خوشحال است. دیروز که با یکی دیگر از استادهای پروژه ویدئو-کنفرانس داشتیم از نتابج راضی بود. از کارهایم خوشش میآید چون کم هزینه، سریع و جواب دهنده اند. آزمایشهای Philip هم جواب دادهاند. خوشحالم که الگو برداری از آزمایشها و ایدههای من باعث شد که آزمایشهایش بهبود یابند. امروز ظهر که نتایج را گرفت، در همان آزمایشگاه شروع کرد به رقصیدن. همان گونه که یک ماه پیش به محض دیدن اولین جوابهای آزمایشهایم شروع کردم به رقصیدن.
قسمت اول پروژه جانبی هم جواب داد. یک سال و اندی پیش که تازه آمده بودم اینجا، حین انجام دادن کارهای آزمایشگاهی خسته کننده معمولی ایدهای به ذهنم رسید که پایه این پروژه شد. تنها نکته این بود که یک روز تصمیم گرفتم از انجام دادن همان کارهای معمولی لذت ببرم. آن وقت شروع کردم به ساختن داستانهای خندهدار برای پروژه و بعد یکی از این داستانها به این پروژه تبدیل شد. تحقیقی که نو است. بخاطر این پروژه هیچ جایزه بزرگ بینالمللی نخواهم گرفت اما میدانم که پایهای برای یک سری از تحقیقات دیگر خواهد شد و به گوشهای از یک سری سوالهای بیپاسخ جواب خواهد داد و قسمتی از ایدههای غلط، تصحیح خواهند شد. حداقل آن این است که به کم کردن دردی از دردهای مردم دنیا کمک خواهد کرد. امروز به این پروزه هم فکر میکردم.
اما امروز با همه خستگی و مشغولیت ذهنی، نگرانیها و دلواپسیها، بالا و پایینهای زندگی، رد و پذیرشها، از یک چیز راضی بودم: اینکه ساده و صادق در هر جایی بیشترین تلاشم را کردم و نتیجهاش را هم دیدم. حداقل پیش خودم راضی هستم. اعتماد به کسب نتایج بهتر، دلیلی بود که به پیش بروم و خودم را در محدودیت گذشته اسیر نسازم.
بعد از ظهر خسته از یک چیز، نگران یک چیز، راضی از چیز دیگر و امیدوار به آینده دیگر از کانال تلویزیونی abc به ساختمان ما میآیند. میگویند در حال ساخت برنامهای هستند که پروژههای علمی دانشگاه را نشان میدهد. دم در آزمایشگاه با Philip صحبت میکنند و میآیند تو. کمی گپ میزنیم. تصمیم میگیرند از ما هم فیلمبرداری کنند. کارت* مرا میگیرد. اسمم را میپرسد که مطمئن شود میتواند درست تلفظ کند. میپرسد اهل کجایی؟ نگاهم را به چشمانش میدوزم، محکم میگویم:IRAN . پشت کارتم مینویسد که یادش نرود.
از ما حین انجام کار فیلم میگیرند. در مورد پروژه سوال میکنند. Philip روی دستگاه خودش –که چند لحظه پیش برایش رقصیده بود- توضیح میدهد. من هم با همان حس خستگی، نگرانی، رضایت و امید در مورد پروژه خودم توضیح میدهم. میگویند که دوباره برای یک برنامه طولانی مدت فقط از آزمایشگاه ما بر خواهند گشت. حس حیرت و خوشحالی را در چشمانشان میشد دید.
یادم میافتد که یک ماه پیش چشمانMike (همکلاسی یکی از درسهایم) هم حیرت و خوشحالی مشابهی داشت وقتی که پرسید چرا اینجایم و کجا میمانم. میگویم: "جایی میمانم که بیشترین منفعت را برای همه دنیا داشته باشم... هم بازدهی بیشتر و هم هزینه کمتر برای همه دنیا". لبخند میزند. میگوید:"تا بحال اینطور فکر نکرده بودم!" بعد یاد دوستی در ایران میافتم که سالها پیش پرسید چرا به بقیه دانشجویان کمک میکنم. به او گفتم که با کمک کردن به دیگران هم مهارتهای خودم زیاد میشوند و هم با کمک به رشد جامعه، خودم و اطرافیانم هم رشد میکنند، مثل بالا آمدن ذرات شناور با بالا آمدن سطح آب. نگاهم کرد، خندهای کرد و گفت: "ادای بچه مثبتها را در نیار... برای من حرفهای گنده گنده نزن!"
خانه که میآیم روی صندلی ماساژورم مینشینم. روشناش میکنم. قبل از نوشتن این متن و فرای همه آن غوغاهای یک روز به یک چیز میاندیشم: سکوت!
-قرار بود که طولانی ننویسم، اما خواستم جبران این مدت بشود.
*Business Card
۱۳۸۶ بهمن ۲۶, جمعه
چشمان تمام باز
یکی از خوشیهای زندگی داشتن "روز عشقی" ست که ماندگار باشد. احساس، نوعی خلاقیت و تجربه شخصی است که هر کس در شرایط خاص و در لحظه خلق میکند. آنچه مهم است کسب مهارت، دانش و تجربه برای رسیدن به آن شرایط و خلق آن لحظه است وگرنه خود آن لحظه و احساس نه دادنی ست و نه گرفتنی. متن خلاصه زیر هدیه من برای این روز و هر روز عشق زندگی است که با تلاش هر دو نفر ساخته شده باشد. متن انگلیسی را چند سال پیش یکی از دوستانم برایم ایمیل کرد. بعد از آن اولین پاسخم به دوستانی که نظر من را در مورد عشقشان میخواستند فرستادن آن متن بود که همیشه با پاسخ مثبتی برخورد میکردم. آن متن انگلیسی را میتوانید در اینجا بخوانید گرچه اصل آن یک مطلب طولانی است که میتوانید در اینجا بیابید. به خاطر کمبود وقتم فقط کلیت مطالب را ترجمه کردم.
توسط Dov Heller
در موارد زیر فرد نامناسب را انتخاب میکنید (یا به عبارت دیگر شما با تفکرات نادرست زیر اقدام به انتخاب یک فرد میکنید):
1- انتظار دارید او بعد از ازدواج تغییر کند. اگر شما با کسی که میشناسید خوشحال نیستید، ازدواج نکنید.
2- بیشتر به جذبه ظاهری دوطرفه ( شیمی فرد1) توجه میکنید تا خصوصیات شخصیتی او. حداقل چهار خصوصیت زیر را بررسی کنید:
a. افتادگی: آیا او به "انجام دادن یک کار خوب" بهتر از آسایش شخصی اهمیت میدهد؟
b. مهربانی: آیا او از خوشحال کردن دیگران لذت میبرد؟ آیا کارهای داوطلبانه انجام میدهد؟
c. مسولیت پذیری: آیا میتوانید به او در مورد انجام دادن کارهایی که حرف آنها را میزند اطمینان کنید؟
d. خوشبختی: آیا او خودش را دوست دارد؟ از زندگی لذت میبرد؟ شخصیت عاطفی ثابتی دارد؟
e. از خودتان بپرسید: آیا دوست دارم که شبیه این فرد باشم؟ از این فرد بچهدار شوم و بچههایم شبیه این فرد شوند؟
3- مردان آنچه زنان میگویند را نمیفهمند. برای زنان مهمترین نیاز این است که دوست داشته شوند و احساس کنند که مهمترین فرد در زندگی شوهرشان هستند.
4- اهداف و اولویتهای مشترک زندگی را با همدیگر سهیم نمیشوید. هنگام مجردی باید بفهمید که "برای چه زندگی میکنید" و بعد کسی را پیدا کنید که به نتیجه مشترک رسیده باشد. یک "هم دل2" در واقع یک "هم هدف3" است.
5- زودتر از موقع صمیمی میشوید! روابط فیزیکی زودهنگام میتواند همانند ابری روی منطق را بپوشاند و امکان تصمیم گیری درست را کاهش دهد.
6- با او ارتباط عاطفی عمیق ندارید. از خود بپرسید: "آیا این فرد را ستایش میکنم؟" باید با کیفیتهایی مانند خلاقیت، وفاداری، قدرت تصمیمگیری و غیره تحت تأثیر قرار بگیرید. از خود بپرسید: "آیا به این فرد اعتماد دارم؟"
7- با او احساس امنیت روانی نمیکنید. از خود بپرسید: "آیا با این فرد میتوانم کاملاً خودم باشم و عقاید و احساساتم را نشان دهم؟ آیا او باعث میشود که احساس خوبی نسبت به خودم داشته باشم؟" مراقب کسی که رفتار کنترلگرایانه دارد باشید. در عین حال "توصیه کردن" با "کنترل کردن" تفاوت دارد. "توصیه" به سود شماست اما "کنترل" به سود خود فرد است.
8- همه چیز را روی میز نمیگذارید. باید در مورد هر چیزهایی که شما را در مورد ارتباطتان نگران میکند بحث کنید. میفهمید که چگونه مشکلاتتان را حل میکنید و در چه مواردی آسیب پذیر هستید.
9- از ارتباط به عنوان وسیلهای برای فرار از مشکلات و ناراحتی شخصی استفاده میکنید. اگر ناراحت و مجرد هستید، احتمالاً بعد از ازدواج هم ناراحت خواهید بود.
10- شما درگیر یک "مثلث" هستید. یعنی در حالیکه از لحاظ عاطفی به کسی یا چیزی (کار، اینترنت، سرگرمی، مواد مخدر، ورزش...) وابستگی دارید، به دنبال رابطه دیگری هستید.
---
2- Soul mate
3- Goal mate
۱۳۸۶ بهمن ۲۲, دوشنبه
طرحی نو
عقیده دارم که یک آغاز نو بعد از کسب تجربیات قدیمی و با هدف کسب تجربیات جدید، خود یک "تولد" است. برای همین تصمیم گرفتم همزمان با تغییر وبلاگ، آدرس شخصی داشتن را هم تجربه کنم. با این سرعتی که دنیا حرکت میکند داشتن آدرس شخصی در چند سال دیگر برای هر کسی همانقدر ساده و گاه ضروری میشود که داشتن آدرس ایمیل در حال حاضر رایج است. خواستم برای یادگیری خودم از طراح و سرویس دهندههای اینترنتی حرفهای استفاده نکنم. برای همین با گذر زمان اینجا با تغییراتی همراه خواهد شد. از دو سرویس دهنده blogger یا blogspot و wordpress ، من blogger را بخاطر راحتی کار با آن و امکان استفاده از بقیه امکانات google انتخاب کردم تا زمان کمتری از من بطلبد. لازم به توضیح بیشتر هم نیست که داشتن آدرس شخصی (domain) دلیلی بر معتبر بودن مطالب هیچ سایتی نیست! در اینجا همان دست مطالبی را خواهم نوشت که در وبلاگ قبلی مینوشتم.
به دنبال نوعی هماهنگی و نظم در کارها میگردم تا به اغلب علایق و سرگرمیهایم برسم که در آن صورت نوشتن در اینجا از الگوی منظمتری پیروی خواهد کرد. با این حال همان طور که در آخرین پست وبلاگ قبلی (که همان پست قبلی این وبلاگ است) گفتم، سعی کنید از فید استفاده کنید (راهنمای فارسی). آدرس فید این وبلاگ را در نوار سمت راست صفحه گذاشتهام. اگر توانستم مشکل Feed burner را حل کنم لینک آن را هم خواهم گذاشت. به نظر میرسد حجم مطالب بسیار بالاتر از آن است که Feed burner بتواند از عهده آن بر آید.
موقعیت جدید من در پروژه موجب کندی یا وقفه در بسیاری از کارهای دیگر شد. یکی از پروژهها تا به حال بخوبی جواب داده و به نظر میرسد در پروژه دیگر حتی نتایج منفی راهگشای کل پروژه باشند. اگر بتوانم پایههای پروژه را محکم بریزم زمان بیشتری برای سپری کردن در این صفحه مجازی خواهم داشت.
وبلاگ کِشی
بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم
خیلی ساده و خلاصه: وبلاگکِشی کردم به www.DarAmerica.com .
میخواستم که زودتر و با فراغ بال بیشتر این کار را بکنم اما کارهای خودم فرصت نمیداد. هنوز هم فرصت نکردهام که از لیست دور و دراز کارهای فراوان چیزی کم کنم. با این حال به تدریج و با کمکهایی این کار را کردم. بعید میدانم دیگر در اینجا چیزی بنویسم با این حال فقط قسمت نظر خواهی همین پست آخر باز است که اگر با Blogger یا همان Blogspot مشکلی داشتید بیان کنید چون وبلاگ جدید با "بلاگر" که به نوعی وبلاگ گوگل است حمایت میشود.
توصیه میکنم که برای مدیریت زمان و دسترسی ساده به مطالب اینترنت حتماً روش کار با Feed را یاد بگیرید. توضیحات بیشتر در مورد فید (RSS, Atom, Reader) و استفاده ساده و کاربردی از آن را در اینجا بخوانید. در وبلاگ جدید دو آدرس فید در دسترساند که شما به یکی از اینها احتیاج دارید (هنوز خودم هم تفاوت بین این دو را نفهمیدهام):
http://www.daramerica.com/feeds/posts/default
http://www.daramerica.com/rss.xml
فعلاً که فید وبلاگ فقط مطالب اصلی وبلاگ را شامل میشود. اگر اطلاعاتی در مورد انتشار مطالب جانبی با فید پیدا کردم (یا اگر لطف کرده و راهنمایی نمایید) در اختیارتان خواهم گذاشت. فضای وبلاگ جدید با فضای اینجا کمی تفاوت دارد برای همین مثل هر نوع تغییری به زمان نیاز دارید تا با کنار بیایید.
بقیه مطلب را در www.daramerica.com بخوانید.
۱۳۸۶ بهمن ۱۴, یکشنبه
گزارش
بخاطر به تعویق افتادن چند کار با اولویت کمتر معذرت میخواهم. دلیل منطقاش با دلیل غیبت انار یکی ست. اگر وبلاگش را تا به حال نخواندهاید بد نیست که به آن سرکی بکشید. نوشتههای صادق و روان دخترانهاش همراه با مثبتاندیشی و تلاش و مطالعهاش زندگی یک فرد عادی ولی پویا را نشان میدهد. آنقدر صادق است که به هر نوشته یا رفتارش میتوانید کلی خرده بگیرید. اما از معدود آدمهایی ست که خردهگیریها هم قویترش میکنند. اگر روزی جامعه زنان به او جایزهای بدهد تعجب نخواهم کرد*.
استاد راهنمایم قسمتی از یک پروژه نیمه کاره را به من واگذار کرده تا پروژه را نجات دهم. نتایج کار باید تا یک سال دیگر درآیند. برای همین حداقل تا یک سال تدریس نخواهم کرد. اما باید در مورد پروژه مطالعه کنم تا زودتر کار را شروع کنم. از طرف دیگر یک دانشجوی سال دوم ایرانی هم تصمیم گرفت پروژه تحقیقاتیاش را در آزمایشگاه ما کار کند و استادم راهنمایی او را به من واگذار کرد. یعنی عملاً باید دو پروژه را کار کنم. همه اینها همان اولویتهای اولیهای هستند که گفتم. بخصوص در مورد پروژه خودم هنوز در حال کسب اطلاعات هستم تا به حدی برسد که روی پروژه مسلط باشم. اول هر پروژهای سخت است.
برای مدت طولانی یک مزاحم آمریکایی در اتاقم داشتم. اگر یک سری اصول را رعایت میکرد باهم مشکلی نداشتیم. اما در یک اتاق سی متری حریمها خیلی زود با هم قاطی میشوند. دوستش هم نداشتم. اینکه هر وقت دلش بخواهد سر و صدا کند، از خواب بیدارم کند، به هر سوراخ سمبهای سرک بکشد، تمیز هم نباشد و با این همه به حریم خصوصی من احترامی نگذارد برای من قابل قبول نبود. خیلی تلاش کردم که به صورت مسالمت آمیز و بی دعوا و شر بیرونش کنم اما نشد. من هم به صاحبخانهام گفتم و راه چاره خواستم. یک راه برایش نگذاشتم و آن هم راه کمد لباسی بود. دو روز بعد که به خانه آمدم پای کمد لباسی در تله موش افتاده بود! حالا از تنهاییام لذت میبرم.
* خانمهای وبلاگ نویس زیادی می شناسم که به نظرم آنها هم باید چنین جایزه ای بگیرند.
+ نوشته شده در Tue 8 Jan 2008 - نگارنده بابک | 8 انگاره
نویسنده: Golem
سه شنبه 18 دی1386 ساعت: 14:52
جايزه كم مياد (بيشترين وبلاگنويس ها خانم هستند و موفق آمار كسي نداره؟)
متاسفانه چيزي به نام فرهنگ انتقاد پذيري تو ايران وجود نداره و طرف مقابل فكر ميكنه سريع بايد پدافند از خودش نشون بده .امروزه اين كلمه(انتقاد) معني به جز معني حقيقيش پيدا كرده
نویسنده: انار
چهارشنبه 19 دی1386 ساعت: 0:11
ممنونم از لطفت. برام جالب بود که اون زیر نویس رو بعدش اضافه کردی. به هر حال اینجا هم برای من خوندنیه و اصولا فکر میکنم در خیلی موارد شبیه فکر میکنیم. چرا حالا دخترانه؟ چی نوشته ها دخترانه است؟
نویسنده: بابک
چهارشنبه 19 دی1386 ساعت: 1:10
انار: بیشتر وقتها آخر شب و قبل از خواب می نویسم که معمولاً با غلط املائی یا دستوری همراه هست یا چیزهایی یادم می رود مثل آن زیر نویس چون هر کسی در چیز خاصی مهارت بهتری دارد. مهم خود "دخترانه" بودنت است. بعضی خصوصیات دخترانه را در متن می توان دید و برخی داستانهای دخترانه را. کمی روانشناسی زنان را بخوانی منظورم را روشن تر میفهمی. با مقایسه فرد با فرد چندان موافق نیستم اما بیشتر تاکید من بر این بود که آن دسته که اهل غیبت، خودبینی و ایرادگیری هستند بدانند می توان حرکت کرد، خطا کرد، یاد گرفت و خوشبخت بود. همه آنها که در این کره خاکی زندگی کرده اند دنبال یک چیز بوده اند: خوشبختی. بیشتر مردم آن را گدایی می کنند ولی اندکی آن را می آفرینند.
نویسنده: پیام
چهارشنبه 19 دی1386 ساعت: 15:11
طول کشید تا بفهمم این هم اتاقی کی بوده. و چطوری پاش تو تله موش گیر کرده
نویسنده: نگین
چهارشنبه 19 دی1386 ساعت: 17:53
ما که نفهمیدیم این هم اتاقیه شما چه بلایی به سرش اومد.یعنی الان تو بیمارستانه؟
راستی من فکر میکنم شما میتونید یه روز یه نویسنده بزرگ بشید.
نویسنده: پیام
پنجشنبه 20 دی1386 ساعت: 14:28
موشو که نمی برن بیمارستان.
من فکر می کنم الان یک نویسنده قابله.
نویسنده: pooya-uk
پنجشنبه 20 دی1386 ساعت: 21:33
I had the same problem not with one but with 6 english hoesemate, all simple minded and......
I can understand what you have been encountering
نویسنده: عبدالله شاهینی
شنبه 22 دی1386 ساعت: 7:48
سلام دوست من وب زیبایی داری من هم وب دست و پا شکسته ای دارم سری بزن شاید پسندیدی و دوباره آمدی ممنون shlam man shahini az iran – gorgan az shoma davit mekonam az veb man bazded koned mamnoon
نویسنده: م.ب
سه شنبه 2 بهمن1386 ساعت: 4:17
سلام آقای بابک.سال نو مبارک.من برگشتم و گزارش "دخترانه" شما رو خوندم.موفق باشین
به نظرم مرد یا زن بودن نویسنده ارزشی در نوشته نداره.نوشته هایی که لایق جایزه هستند به خاطر متن یا محتوای اونهاست.بی توجه به زن یا مرد بودن نویسنده.
من قصد ادامه تحصیل در ایالات متحده رو دارم.
من الان دیپلم فنی و حرفه ای الکترونیک دارم(یعنی پیش دانشگاهی نرفتم چون رشته های فنی و حرفه ای پیش دانشگاهی ندارن).
الان می خواستم در رشته حقوق یا IT برای دوره کارشناسی در آمریکا ادامه تحصیل بدم.
امکانش هست؟؟؟
سوال دیگه ی من اینه که ماکزیمم و مینیمم هزینه های دانشگاه برای دوره کارشناسی(شهریه و ثبت نام) رو در دوتا رشته بالا بگید.
هزینه ی اجاره یه سوئیت کوچولو نزدیک دانشگاه(توی یه شهر کوچیک) رو هم بهم بگید(به صورت ماکزیمم و مینیمم).
هزینه خورد و خوراک یک ماه رو هم برای من بنویسید(به صورت ماکزیمم و مینیمم).
راستی چون توی وبلاگتون به اینا اشاره نکرده بودید پرسیدم.
ممنونم که به ما در رابطه با تحصیل در ایالات متحده کمک می کنید.
منتظر پاسخ شما هستم.
موفق و پیروز باشید.
بدرود.
اهداف نو
چهار-پنج ساعت از سال ۲۰۰۸ گذشته است. باد شدیدی هم میوزد. تغییر سال جدید برای من از چند هفته قبل از آن شروع شد. از زمانی که از مسافرت برگشتم. استاد راهنمایم تصمیم گرفت که یک پروژه جدید نیمه کاره را به من واگذار کند. بعد هم تصمیم گرفت که راهنمایی یکی از دانشجویان لیسانس را من به عهده بگیرم. تدارک مقدمات همه اینها آن قدر وقتگیر است که حتی نگارش آن سفرنامه هم هنوز تمام نشده است. همه آن کارهای ریز و درشت و قولهای در نوبت مانده و آن جمع و جور کردن کارهای سال گذشته زمانی بیشتر از یک پروژه بزرگ را میطلبد.
نیمه شب هم در آن ثانیههای آخر با دانشجویان دانشگاه در سالنی جمع بودیم. آخر سال پیش را نه چندان خوش به بحث کردن در موضوعی نه چندان مهم گذراندم. فکر میکردم که وقتی پای نگاه شخصی در پیش باشد چقدر مفاهیم تحت تأثیر قرار میگیرند. مفهوم نظر گروه با نظر "رهبری" نماینده گروه چه راحت ترکیب میشود. فکر میکردم که نگاه به "هویت" چقدر برای هر کس فرق میکند. همه به فلسفه و تاریخچه و مفهوم کلمات علاقه ندارند یا اصلاً اهمیت نمیدهند. بیشترش از مطالعه اندک است و از تک بعدی نگاه کردن. گاهی حتی بحث کردن هم فایدهای ندارد. یعنی برای من خسته کننده است. زمانم را میتوانم به کارهای بهتر و مفیدتری سپری کنم. گاهی برای دیگران "برنده" بودن مهمتر از تحلیلگر بودن و حل مشکلات است. اما هرچه کرد نتوانست "والد"م را به قلاب بیندازد!
از پر حرفی بینتیجه گلویم خشک خشک بود که فقط شماره سال عوض شد. یک سال دیگر برای آمریکاییها یعنی "اهداف" جدید. اینها موقع روز Thanksgiving به گذشته و سالی که گذشت فکر میکنند، موقع کریسمس (۲۵ دسامبر) به اهداف جدیدشان فکر میکنند و روز سال نو آن شور و شوق را در خود ایجاد میکنند که "اهدافشان را شروع کنند". البته اینها تعریفهای استاد راهنمایم است. برای هر خانواده و فرهنگی حتی در خود آمریکا فرق میکند. اینطور نیست که در خانه هر کسی یک درخت کریسمس باشد و کادوی کریسمس. غیر مذهبیهایشان اغلب چنین کاری نمیکنند.
وقتی که به خانه رسیدم به همه دقایق آخر سال گذشته و بحثها فکر کردم و حتی به اهدافی که برای آنها یک سال تلاش کردم. در هدفهای شخصی موفقتر بودم تا اهداف اجتماعی. چون نسبت به خودم شناخت بهتری و مسولیت پذیری بیشتری داشتهام تا نسبت به دیگران. یا شاید بهتر باشد بگویم توقعات و اهداف اجتماعیام بالاتر بودهاند تا توقعات و اهداف شخصیام. این بحث آخر سال باعث شد که به این فکر بیفتم که تواناییهای شخصیام را بیشتر پرورش دهم تا مهارت لازم برای دستیابی به اهداف اجتماعی را کسب کنم. با این حال دستیابی به بعضی چیزها برایم کمرنگ تر شدهاند. همین بحث باعث شد فکر کنم که جدایی جغرافیایی باعث جدایی اجتماعی میشود. مسئله این نیست که چه کسی با دیگری چه فرقی دارد بلکه مهمتر این است که حتی جهت حرکت و تغییرات یک نفر در اینجا با کسی در جای دیگر تفاوت دارد. جهانی شدن چه خوب است که حداقل باعث میشود بشنویم، بخوانیم یا ببینیم که دیگران چگونه فکر میکنند. در تماس دائم بودن باعث میشود که کل یک سیستم به پیش برود. سخت است که افراد اینقدر در گروه (غار) خود باقی بمانند که وقتی جایی بحثی یا گفتگویی میشود از نوع نگاه هم شوکه شوند. انگار قسمت عمده سال پیش، مقدمهای بود برای رسیدن به همان یک ساعت آخر که مرا از قید و بند به بعضی اهداف دور و دراز (یا شاید ایدهآل) جدا کند. اینگونه آزادی فکری خودش موهبتی ست.
این سالی که میآید به احتمال زیاد با تغییراتی در این وبلاگ هم همراه خواهد شد. شاید به جای دیگری "وبلاگ کشی" کنم که خبرتان خواهم کرد. هنوز با وجود کارهای فراوان در حال مطالعه برای یافتن "محله نو" هستم. بخاطر بعضی امکانات و برخی اتفاقات وبلاگی و برای آموختن چیزهای نو این تصمیم را گرفتم. برای من نوشتههایم چه بر کاغذ و چه اینجا ارزشمند هستند. از معدود چیزهایی هستند که نمیخواهم از دستشان بدهم.
آنها که در پست کمیاب و پربار بحث میکردند تا سه-چهار روز دیگر بحث را دوباره شروع میکنیم. قصدم این است که تا قبل از رفتن به وبلاگ جدید، ایدههایی به دستم بیاید.
خیلیها در طی این مدت از اینکه "من" کی هستم پرسیدهاند. "من" خیلی با شناخته شدن میانه خوبی ندارم. بعضی خوانندگان اینجا از دوستان و نزدیکان من هستند و چند نفری هم من را در این حد که کجا هستم، چه میخوانم و غیره میشناسند. اما گمان میکنم خوانندگان با "من" اینجا لذت بیشتری میبرند تا با آن من که برخی به دنبالش بودند و یافتند. "من" اینگونه راحتتر مینویسم. حرفهای خصوصیام برای دفتر خاطراتم است، درس و تحقیقم برای مقالات و کنگرهها و کنفرانسها و آنچه که "در امریکا" میبینم برای اینجا و شما.
+ نوشته شده در Tue 1 Jan 2008 - نگارنده بابک | 24 انگاره
نویسنده: مهسا
سه شنبه 11 دی1386 ساعت: 16:9
سلام ،با عرض خسته نباشید
بعضی اوقات احساس می کنم ما و اندیشه های ما به جای اینکه به هدف خیره شوند به نوک انگشتی خیره می شوند که ان هدف را اشاره کرده و جالب این جاست که بر همین نگرش سطحی تعصبی خاص هم داریم، شاید ترقی و پیشرفت ملتی دیگر به خاطر نگرش عمیق به تمام مسائل است که انها را از ظاهر فراتر می برد...
در تماس دائم بودن باعث میشود که کل یک سیستم پیش برود ولی به نظر من پیشروی این سیستم مشروط به داشتن یک محیط ایده ال و سالم و یا حتی مشوق است،چرا که اگر این سیستم چه در درون و چه در برون از خود دچار نا بسامانی باشد این تماس دائم بودن نا کارامد است و اگر هم بازخور مناسبی داشته باشد شاید در مقطع زمانی دراز مدت به دست بیاید و یا بی نتیجه از حرکت باز بماند.
به نظر من گاهی اوقات بعضی از سیستم ها در غار نگه داشته می شوند و برای همان محیط پرورش می یابند، البته قابلیتهای خود سیستم را نباید نادیده گرفت ولی تا ثیر گذاری محیط بسیار فراتر است...
در مورد وبلاگ کشی به جای دیگر ،امیدوارم امکان تماس ما با وبلاگ شما محدود نشود .
شاد و موفق باشید
نویسنده: حامی
چهارشنبه 12 دی1386 ساعت: 1:54
درود.
کسب اهداف اجتماعی در گرو کسب مهارت های فردیه. به نکته خوبی اشاره کردی. اهداف یه نفر موقعی می تونه تمام و کامل باشه که با شناخت فردی خوب همراه باشه. کاش می شد اون آزادی ذهن و به تنهایی و به صورت ارادی بدست آورد. همیشه اینقدر درگیر می شیم که یادمون می ره خیلی چیزها....
سال نوت مبارک.
راستی چرا والد؟ و نه بالغ؟!
نویسنده: بابک
چهارشنبه 12 دی1386 ساعت: 1:55
مهسا: میتوانی بگویی آنچه در پاراگراف اول گفتی را از که شنیدی یا از کجا خواندی؟!
مطمئن نیستم که منظور پاراگراف دومات را درست متوجه شدم. یک مثال: فرض کنیم دو گروه فعال باشند که از تفکرات و عقاید هم برای مدتی بیاطلاع باشند. اگر بعد از مدت زمانی افراد دو گروه همدیگر را ملاقات کنند ارتباطشان به سختی پیش میرود یا حتی منظور همدیگر را نمیفهمند چون از جهت فکری همدیگر بیاطلاع بودهاند (توضیح بیشتر در طولانی ترین پاراگراف ٍ "دگرگونی" http://inusa.blogfa.com/post-43.asp). به نظر من اگر این دو گروه صرف نظر از درست یا نادرست بودن سیستمشان در تماسی حتی کوتاه با همدیگر باشند میفهمند که در کجا قرار دارند. منظور من اثرگذاری بر هم نیست بلکه شناخت به هم است که در سیاست گذاری بر اساس اثر طرف مقابلشان بر محیط و بر خود موثر است. اگر منظور من با آنچه که گفتی متفاوت یا تکمیل کننده است خوشحال میشوم که بازترش کنی.
بعید میدانم که دسترسی به وبلاگ جدیدم مشکل باشد. حداقل مطمئن هستم که "آقا بالا سر" ندارد. کد RSS هر وبلاگی را وارد کنی همیشه برایت در دسترس خواهد بود.
نویسنده: بابک
چهارشنبه 12 دی1386 ساعت: 1:58
حامی جان سال نو مبارک. یعنی چطور نمیتوان آزادی ذهن را "ارادی" به دست آورد؟ چه چیزی غیر ارادیاش میکند.
برای کام تشنه خواندن ما مطلب چه داری؟
نویسنده: مهسا
چهارشنبه 12 دی1386 ساعت: 6:23
سلام .
در مورد پاراگراف اول این فقط یک مثالی بود که قبلا شنیده بودم و بعد از خواندن ابتدای مطلب "اهداف نو" به ذهنم رسید. این تفاوت نگرش میان فرهنگ ها، تقدیر گرایی و عادت پرستی عده ای و هدفمند بودن قومی دیگر که در هر موردی ،فراتر می اندیشند ولی عده ای حتی علت کارهای ساده ی خود را که روزمره انجام می دهند و یا هدف ان را نمی دانند.این جمله را چند بار شنیدم ولی منبع خاصی نداشت.
در مورد پاراگراف دوم ، منظور شما ارتباطی در حد یک شناخت و بهینه سازی محیط و خود سیستم است . من کمی موضوع رو عوض کردم!
موفق باشید
نویسنده: نگین
چهارشنبه 12 دی1386 ساعت: 17:10
سلام
اول تبریک میگم به خاطر پرمحتوا بودن وبلاگتون.
خیلی خوب فکر میکنید و تفسیر میگویید.منطق قوی و اغلب قانع کننده ای هم دارید.
نمیدونم اجازه دارم این سوالو برسم یا جزو مسایل شخصیتون محسوب میشه.
احساس کردم در میان تمام نوشته ها جای یک منظر خالیه.یعنی دیدگاه دین.......
جهت گیری شما نسبت به بعد دینی حقایقی که مطرح میکنید چیه.اصلا انسان معتقدی هستید؟یا جزو اون دسته کسانی هستید که هر چیزی را به معیار عقل می سنجند و اگر از این بعد قابل قبول نباشه نمیپذیرند.
موفق باشید.
نویسنده: بابک
پنجشنبه 13 دی1386 ساعت: 1:4
نگین: البته در امریکا معمول نیست که در مورد نژاد، میزان درآمد، عقیده دینی و دیدگاه سیاسی افراد سوال شود مگر اینکه کسی خود به آنها بپردازد. با این حال:
1) وقتی پای تحلیل، اندیشه و خلاقیت میرسد، پرداختن به حداکثر نظریات یا فرضیات موجود بدون توجه به نظر شخصی، یک متن را قوی میکند. اینگونه نوشتهها خودبخود پویا و تحلیلی بوده و به نتیجه میرسند. تاکید زیاد بر دیدگاه شخصی، خواننده را جذب میکند نه متفکر. 2) من هنوز به چیزهای زیادی نپرداختهام از جمله عقیده دینی. به نوشتن در مورد بعضی چیزها که بهتر و بیشتر در جاهای دیگر پرداخته شدهاند تمایلی ندارم. بیشتر دوست دارم جای خالی چیزهایی را پر کنم که خالی و به نوعی "نو" هستند! 3) مفهوم "بعد دینی حقایق" چیست؟ 4) به نظر شما "انسان معتقد" یعنی چه و چرا آن را در مقابل "سنجش بر مبنای عقل" گذاشتید؟ این دو چه تشابهی و تناقضی باهم دارند؟
نویسنده: حامی
پنجشنبه 13 دی1386 ساعت: 2:16
مرسی بابک.
چشم. خیلی لطف داری. من هنوز خیلی مونده تا مثل شما قلم بزنم.
راستش همونطور که گفتی با قرار گرفتن تو شرایط خاص یا صحبت کردن با آدمهای خاص با نگاه متفاوت آدم احساس می کنه که دیدش محدود بوده و می تونسته با "آزادی" بیشتری فکر کنه.
شاید ارادی بودن و نبودنش به قدرت شخصی فرد برگرده. هرچه کامل تر و پخته تر قوی تر...
نویسنده: نگین
پنجشنبه 13 دی1386 ساعت: 7:8
منظورم از بعد ديني حقايق ، نگاه دين و شريعت خصوصا اسلام به موضوعاتيه كه مطرح ميكنيد. خود من شخصا وقتي در مورد مسئله اي نگاه ديني و اسلاميشو بدونم بهترميپذيرمش يعني يه جور محكم كاري ميشه برام و بيشتر ميتونم به راهكاري كه براي اون ارائه ميشه اعتماد كنم.
و منظورم از انسان معتقد پايبنديتون به عقايد و احكام و تعاليم اسلامي بود. واين كه چرا اونو در مقابل سنجش برمبناي عقل گذاشتم چون عده زيادي رو ديدم كه تاحدي به اين احكام پايبندند كه بتونن اونو با معيار عقلشون بفهمند وگرنه هر چيزي كه مثلا در رساله ها آمده باشد روالزاما نمي پذيرند. اصلا چقدر به اسلام ( البته اگر دين شماست)از هر جهت اعتقاد داريد و آيا هر دستورو آموزه اي در اين دين را به راحتي مي پذيريد يا با توجه به نگاه منطقي و نقادانه اي كه از نوشته هاي وبلاگتون بر مياد نسبت به مسائل داريد براساس ميزان سطح درك و قدرت اندیشه خودتون برداشت كرده و در عمل به كار ميگيريد.
نویسنده: پیام
پنجشنبه 13 دی1386 ساعت: 14:50
با اجازه از بابک. درجواب نگین اولا "کلما حکم به العقل.حکم به الشرع" عقل و شرع از منظر اسلام جدا نیست. دوم قبلا که در ایران بودم برخی مسائل برایم عادی بود مثلا اینکه بپرسیم چقدر اعتقاد داری و... اما در اینجا ورود به این بحث سخت تر و دخالت آمیز تر از پرسیدن روابط بسیار خصوصی است. متاسفانه این رفتار در ایران عادی شده. اینکه فرضا بابک چه می کند به خودش مربوط است. مگر مرجع تقلید است. در ضمن اهل نظر بهتر است محقق باشد تا مقلد. همچنین کلام آیت ال..طباطبائی هنگام مطالعه فلسفه را به یاد داشته باشیم که تفکر مذهبی را در ان زمان کنار می گذاشتند.
نویسنده: Golem
پنجشنبه 13 دی1386 ساعت: 16:21
سلام
به نظر من اگر به قوه ي عقل اطلاعات كافي و درست بدهيد حكم درستي ميدهد
اما اگه در اين حالت با باور هاي دينيتون تناقض پيدا كنه بايد از خودت اين رو بپرسي كه
توانايي اين رو داري كه به خود فرض شك كني يا بدون هيچ برهاني تسليم عقايد دينيت ميشي اگه از گروه دوم هستي من پيشنهاد ميكنم خودت رو به چالش نكشي (روي صحبت به فرد خاصي نبود)
نویسنده: انار
پنجشنبه 13 دی1386 ساعت: 17:51
نگین منم نمیفهمم نتیجه گیریی که میخواهی از سئوالت بکنی چیه؟ اگر هم هدف مقایسه با اموزه های دینی باشه دیندار بودن یا نبودن بابک فرقی نباید توی نتیجه گیری تو بکنه. چون در نهایت تو بر مبنای اعتقادات *خودت* تصمیم میگیری حرفی رو قبول کنی و یا رد کنی. اینکه بابک اعتقاد شخصیش چیه نباید قاعدتا تغییری توی نقطه نظر تو بده.
نویسنده: بابک
جمعه 14 دی1386 ساعت: 1:36
خلاصه میکنم. من سه چیز را در تمام ادیان مشترک یافتم: ایمان، اخلاق و اتحاد. در مشاهداتم ارتباط بین افراد متدین و یا غیر متدین دارای این سه شاخصه را بسیار سادهتر یافتم. ایمان داشتن (به هر چیزی) عملاً انگیزه و تلاش را تقویت میکند. یکی بودن ایمان بخصوص اگر در حالت افراط باعث همذات پنداری شود شرایط برای خودباختگی را فراهم میکند. اخلاق در تعریف روابط روزمره نوعی احترام به یکدیگر است. اتحاد هم بخاطر گردهمایی افرادی که -به دید خود- اشتراکاتی دارند ایجاد میشود و به نوعی ایمان و اخلاق را در خود دارد. اما همه افراد یک جامعه با هر گرایش مشترکی، تفاوتهایی با هم دارند که -به خاطر طبیعت آفرینش- از سه عامل ژن، محیط و خود ناشی میشود. بنابراین عملاً هیچ دو آدمی از هر لحاظ حتی دینی یکی نیستند.
این طبیعت (حقیقت!) مغز است که اگر طرز تفکری را (درست یا غلط) تکرار کند فرآیند عصبی آن به مرور زمان سریعتر، راحتتر و بهتر عمل میکند که باعث بازخورد مثبت میشود مخصوصاً اگر با مداخلههای دیگر مثل مطالعات یا تفکرات متضاد روبرو نشود. این فرآیندها به تدریج پایا شده و چهارچوب ذهنی فرد را ایجاد میکنند. در صورتیکه تفکر انتقادی یا متفاوت باعث به کار افتادن جریانهای عصبی متعدد و افرایش کنترل فرد بر تفکر خود میگردد که یکی از عوامل پیدایش تفکر خلاق و پویاست. "بقا در شرایط موجود" نیز عامل دیگری ست که باعث مقاومت در برابر تغییر میشود.
باور به وجود ناشناختهها یک انگیزه قوی برای شناخت و هدفی برای زندگی ست. این به شخصیت افراد برمیگردد که تا چه حد بدون دخالت پیشفرضهای شخصی، در شناخت و کشف، حفظ امانت کنند. پس سنجش بر مبنای عقل دلیلی بر بی اعتقادی نیست و اعتقاد هم تعریف گستردهای دارد که فیلسوفان در طول تاریخ بهتر از من به آن پرداختهاند.
نویسنده: پیام
جمعه 14 دی1386 ساعت: 4:5
امام محمد غزالی تفکر را معادل با کفر دانسته چون باعث شک می گردد. ایمان خلاف پذیرش عقاید دیگر است. کار کردن و زندگی در ایمان بسیار راحت تر از اندیشه و انگاه حرکت است.
دوستی در ایران میگفت حتی میخواهم بلیط قطار در اروپا رزرو کنم سایتش فیلتر شده. لطفا یک کم کوتاه بیائید....
نویسنده: نام
جمعه 14 دی1386 ساعت: 9:6
asbab keshi be Wordpress bad nist ha
نویسنده: (:
جمعه 14 دی1386 ساعت: 10:49
"من" هم همینطور.
از خائن به بعد همیشه منتظر خوندن نظرتون هستم... و اگر سوالی بی جواب مونده معنیش این نیست که به جوابش فکر نکردم.
نویسنده: Golem
جمعه 14 دی1386 ساعت: 15:48
اگر خواستي بلاگ كشي كني به نظر من ورد پرس از بقيه بهتر است
دكتر هلاكويي فك كنم 21 يا 23 ژانويه طرف شما كنفرانس گذاشته جاي ما رو هم خالي كنيد
نویسنده: نگین
جمعه 14 دی1386 ساعت: 17:28
عقل من وشما محدوده.حتی راهکاری که هرکدوم با اندیشه ی خودمون بهش می رسیم میتونه متفاوت باشه( و از نظر هرکس ایده ای که ارائه میکنه بهترینه).
من روی دین تاکید میکنم از این جهت که یه جور وحدت نظر ایجاد میکنه البته برای کسانی که بهش معتقد باشند............
نویسنده: Golem
جمعه 14 دی1386 ساعت: 18:1
عقل محدود نيست گفتم اگر اطلاعات كافي و درست داشته باشه حكم درست ميده من و شما ييم كه با دادن اطلاعات نادرست و نا كافي محدودش ميكنيم (حتي اسلام دقيقا به اين اشاره كرده) اين كه شما ميگين هر كس ايده اي كه ارايه ميكنه....... نقض حقيقت هست يعني حقيقت نسبيه و كلا بقيه برهان هاتون رو رد ميكنه مگر دين از نظر شماي معتقد حقيقت ناب نيست اين كه حقيقت نسبيه خوده سفسطه هست
شما از كجا اينو فهميدين كه دين وحدت نظر ايجاد ميكنه در هر جامعه اي كه دين رواج داره تعابير جداگانه اي ازش برداشت ميشه به نظر من دين جامعيت نميتونه بياره نمونش هم شاخه هاي گوناگون ديني هست ( سني شيعه ارتدكس كاتوليك مورمن .....)
اصلا منظور از وحدت نظر چيه تو چه زمينه اي ؟
عذر ميخوام ولي شما دارين با كلمات بازي ميكنين
نویسنده: نگین
شنبه 15 دی1386 ساعت: 8:9
من فقط فکر کردم منصفانه نیست که وقتی این قدر قوی و مستدل در مورد موضوعی بحث میشه سخنی از خدا و دین خدا توش برده نشه........
نویسنده: Golem
شنبه 15 دی1386 ساعت: 15:53
جست وجوي توضيحات در باره ي خداوند هيچ چيز را بر شما آشكار نمي سازد
ميتوانيد به واژه هاي زيبا گوش دهيد اما انها در اصل خالي اند همانطور كه ميتوانيد يك دايره المعارف درباره ي عشق بخوانيد و عشق ورزيدن را نياموزيد
"هيچ كس هرگز ثابت نخواهد كرد خدا وجود دارد. در زندگي برخي از چيزها را فقط بايد تجربه كرد ...و هرگز توضيحي درباره ي ان ها ارايه نداد .
عشق نيز چنين چيزي ست خداوند نيز ( كه عشق است) چنين چيزي است. ايمان يك تجربه ي دوران كودكي است به همان معنايي كه عيسي به ما آموخت : كودكان ملكوت خداوند هستند .
"خداوند هرگز وارد مغز شما نخواهد شد . دري كه او استفاده ميكند قلب شماست"
(مكتوب)
نویسنده: بابک
یکشنبه 16 دی1386 ساعت: 1:53
- روشی نگارش من در اینجا بسیار شبیه روش تدریس من در کلاسهای درس است با رعایت همان اصول. وظیفه من این است که نسبت به هر کسی با هر گرایش و عقیدهای پذیرش داشته باشم. هر گونه جهتگیری شخصی هم فرآیند آموزش را مختل خواهد کرد زیرا وظیفه من پرورش فکر است که حتی ممکن است منجر به اظهار نظری نادرست نسبت به "حقیقتی" شود. یعنی وظیفه من پرورش "مهارت" تفکر است نه اجبار به حفظ کردن حقایق و نه ارضای آن طرز فکری که گمان میبرند "درست" است.
- بر اساس قوانین دانشگاه هم این حق را ندارم که بین شاگردانم با هر دید مذهبی، سیاسی، نژادی و یا وضع اقتصادی تبعیض بگذارم زیرا "منصفانه" نیست.
- بعلاوه من از تمام "حقیقت" دنیا و افراد خبر ندارم و این حق را ندارم که در مورد آنها "قضاوت" کنم. برای همین هم هیچ کدام از عقاید شخصیام را نباید ابراز نمایم. حتی در رشته تخصصی خودم هم این حق را ندارم که نتیجه تحقیقاتم تبعیضآمیز باشد. معتقد به خدا همان حقوقی را دارد که یک بیاعتقاد!
- اگر چیزی ماوراء عقل باشد، عقل هیچگاه به آن اشراف نخواهد یافت (میتوانید بخوانید "مقدمات فلسفه" واربرتون و کتابهای کانت و هگل را). پس جدا از پیچیدگی ذاتی هر کدام از این موضوعات، هر جزئی از قوانین این مملکت دلیلی دارد حتی اگر کامل نباشد.
- در آمریکا مثلی هست که میگوید "زندگی عادلانه نیست"! قضاوت در مورد "منصف بودن" یا "عادلانه بودن" تنها باعث سرخوردگیهایی در زندگی میشود. اگر "خوب بودن" با چشمداشت پیشامد اتفاقات خوب باشد، چنین نخواهد شد. اگر با قدرت اندیشه این نگاه تغییر نکند، طبیعت زندگی از طریق "تجربه و یادگیری" آن را تغییر خواهد داد.
نویسنده: اوین
یکشنبه 16 دی1386 ساعت: 3:20
مگه بحث های دینی هدفش خودسازی نیست؟
در همه ی پست ها میشه حداقل یک نکته پیدا کرد برای ارتقائ فکرو اندیشه وکلا خودسازی! واقعا گاهی اون انگشتی که به هدف اشاره کرده از خود هدف مهمتر به نظر میاد.
امسال هم گذشته از تغییرات فکری که داشتم از عمل خالی بود ولی چه کار میشه کرد به جز این که امیدوارباقی موند؟!
نویسنده: آرزو
یکشنبه 16 دی1386 ساعت: 9:0
سلام
سال نو مبارک.
گفتم منم یه نظری داده باشم که نظرات هی بیشتر وبیشتر شه.